امروز روز جهانی بازی‌های رومیزی هست و به همین مناسبت دیروز در تعدادی از کافه‌های تهران و شهرهای دیگه‌ی ایران، سانس‌های بازی بود. عرفان از چند روز پیش بلیط گرفته بود که بریم. جمعه صبح با اینکه دیشب یه کمی فوتبال بازی کرده بودم و خاملاماخ(گرفتی عضلات) داشتم پاشدم و رفتیم اولین کافه. بازی که انجام دادی دیکسیت نام داشت، یه سری کارت بود و یه سری مفاهیم و حدس زدن و گمراه کردن و ... . اون بازی رو اول شدم. از یه جایی به بعد دیگه علاوه بر کارهای معمول مثل انتخاب کارت مناسب، یا روایت مناسب، دست به کارهای تخریبی هم زدم. مثلا وقتی مطمئن بودم که کارت بازیکن کدومه، تلاش می‌کردم با ورانداز کردن کارت خودم، نظر بقیه رو به سمت اون معطوف کنم! چون بالاخره توی بازی اینجوری نیست که شما امتیاز کسب کن کاری به بقیه نداشته باش، شما امتیاز کسب کن و بقیه امتیاز کسب نکنن!

بازی که تموم شد وقت دو ساعته‌ی سانس ما هم تموم شد. رفتیم کافه‌ی بعدی. وقت نشد ناهار هم بخوریم. بازی بعدی اونجا یه چیزی تو مایه‌های بلوف زدن و بلوف گرفتن و ریسک و خرید و فروش بود. اونم بازی هم من امتیاز اول رو گرفتم. اینجا هم، هم می‌شد فقط بازی خودتو بکنی، هم اینکه بقیه رو به جون هم بندازی، بالاخره وقتی یه نگهبان رو وسوسه می‌کنی که بلوف یک نفر رو بگیره، در هر صورت به نفع تو هست! یا بلوفش گرفته میشه و کارتاش ضبط میشن، یا شهردار اشتباه میکنه و باید جریمه بده! حتی بهتره این وسط یه پولی هم بدی به شهردار که ریسک کنه! یا اینکه به این نتیجه برسی که اصلا بار مجاز وارد شهر نکنی و کلا بری تو کار قاچاق!

بازی سوم ولی مافیا بود. مافیا رو اگه بازی کرده باشین، مثل ما نسخه‌ی ساده و معمولشو بازی کردین، ولی توی این کافه گفته شده بود که یه نسخه‌ی جالب از مافیاست، در واقع هر بازیکنی علاوه بر مافیا و شهروند بودن یه نقش دیگه هم داشت و این بازی رو از اون حالت گوسفند بودن شهروندا در آورده بود، هر کسی توی بازی نقشش تاثیرگذار بود. آدمایی که توی جمع بودن بعضیاشون از از قدیمی‌ها و حتی طراحای همین سبک خاص بودن و خیلی حرفه‌ای بازی می‌کردن. راستش اولش مطمئن بودم که با ۲۰ نفر مافیا بازی کردن چرت خواهد بود و همون دست‌های اول حذف میشم، کارت‌ها رو دادن من شدم مافیا با نقش محافظ. بغل‌دستیم یه آقایی بود که خیلی بازیش خوب بود، از همون دست اول تاثیرگذار بازی کرد و حتی وقتی بازی ما تموم شد داور سانس بعدی شد! من بغل دست این بودم و با اتهام‌هایی که این میزد یا نکته‌های ریزی که می‌دید، دیدم اگه گاف بدم این درجا میفهمه! پس از نقش موردعلاقه‌م در فیلم مظنونین همیشگی استفاده کردم. با اعتماد کامل هر اتهامی که این میزد رو منم تکرار میکردم، دلایلش رو تایید می‌کردم! هماهنگ باهاش رای می‌دادم و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، یه سری سوال‌های واضح و احمقانه از خود بازی ازش می‌پرسیدم! بقیه حتی شک کرده بودن که ما چرا اینقدر هماهنگیم و شاید مافیا باشیم! با کشتن یک مافیا و یک سندیکا با رای‌های نوید! دیگه همه بهش یه جور اعتماد کردن و خب با همین اعتماد کلی از شهروندها کشته شدن! مثلا ازش میپرسیدم به کی رای بدیم؟ می‌گفت علی، و من می‌نوشتم الهام! و هر بار تعجب و افسوس که وای فلانی نقشش چی بود؟ حتی برای کشتن هر سه تا از مافیاهای دیگه هم رای دادم. چون دیگه سوخته بودن! 

آخرش هم یه شب خود نوید رو کشتم و از اون شب به بعد من شدم جانشین معنوی نوید، هر جا لازم شد از نوید مایه گذاشتم که آره بنده‌خدا نوید که ۳ تا مافیا رو کشت، شب کشتنش، چون دیروزش داشت به فلانی اتهام می‌زد! پس امروز فلانی رو بکشیم! من به نوید اعتماد داشتم، و نتیجه‌ی این اعتماد رو هم دیدیم، دیدید فلانی همه‌ش به نوید اتهام می‌زد؟ بهش رای می‌داد؟ پس اونم بکشیم، از یه جای بازی به بعد من موندم و ۵ یا ۶ تا شهروند دیگه. متاسفانه بالاخره منم بین سه‌تای آخر موندم و کشته شدم(البته بعدا فهمیدیم که جناب داور یه جا رو اشتباه کرده بودن و چون من محافظ رئیس مافیا بودم تا زمان زنده بودن من رئیس مافیا نباید با بمب‌گذاری کشته می‌شد ولی کشته شد!). ولی واقعا حال کردم، ملت هم بعد بازی ابراز احساسات بود که کردن. (اینجاها رو نمیگم چون می‌دونم ممکنه خودخفن‌پنداری تلقی بشه) من فقط به قول مرد هزار چهره جوگیر شدم و خوب بازی کردم! همین!

دیروز روز عجیبی بود، سرشار از رقابت، سرشار از حس خوب برنده شدن. و خیلی نکته‌های جالب داشت. مثلا در مورد مافیا، واقعا مهم نبود اتهام شما چقدر درست باشه! مهم اینه چقدر با قاطعیت مطرحش کنید، مثلا همینجوری از روی هوا بگید، علی وقتی داشت به فلانی‌ها رای می‌داد تعلل کرد، چرا؟ چون مافیا بودن! ملت اصلا چک نمیکنن که علی به فلانیا رای داد یا نه! یادشون هم که نمیمونه، حتی خود علی هم یادش نمیمونه! ولی همین یک اتهام کافیه که علی اونروز کشته بشه! یا اینکه اون استراتژی احمق نشون دادن خود، یا مظلوم‌نمایی خیلی نتیجه میده، من توی کل بازی هیچ وقت به رای‌گیری دوم نرفتم! اصلا هیچ وقت بیشتر از ۴تا رای بهم ندادن! هیچ شبی کارآگاه به من شک نکرد که مافیا بودن من رو چک کنه و تقریبا به جز دو نفر آخر هیچ کسی قبل از مرگش فکر نمی‌کرد من مافیام. و دیروز باز برام تکرار شد که در بد شدن! چقدر خوبم! و این چقدر ترسناک میتونه باشه که زندگی رو هم با مافیا اشتباه بگیره آدم. اگه یه سری اصول نداشته باشه برای زندگی، اگه بازی زندگیت یه سری قانون نداشته باشه، دیگه نمی‌تونی حدی برای بد بودن تصور کنی!

همین و اینکه دیروز فهمیدم چقدر از رقابت انرژی می‌گیرم!