گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۸ یا ۱۹؟؟

متوجه یه چیزی شدم جالب!!!
اون موقعی که من به دنیا اومدم ۲۹ دی برابر بود با ۱۹ ژانویه!(حفظ کردنشم راحتتر بود!!!)
حتی ۲۹ دی پارسال هم ۱۹ ژانویه بود. ولی نمیدونم حالا چی شده که ۲۹ دی شده ۱۸ ژانویه!!!!
و مثلن گوگل فردا میخواد به من تبریک بگه!!!!!

موندم چیکار کنم الان؟ تولد میلادیمو ۱۸ ژانویه بگم یا ۱۹؟؟؟
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۰:۲۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

تولد

تولدم مبارک!

امسال هم مثل پارسال تولدمو خونه نیستم.

بابام زنگ زد تبریک گفت!!

دیروزم مامانم تبریک گفت . 

هی روزگار! 

این هم از ۲۰ سالگی!

 

 

ادامه مطلب...
۲۹ دی ۹۱ ، ۰۹:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

خواب های خوب

من به عالم خواب خیلی اعتقاد دارم!!

چند روزه (دقیقن سه روزه ) که خوابای خیلی قشنگ و زیبایی میبینم. همه ش اعضای خانواده و فامیل و آشناها و حتی خواب امروز بچه های دانشکده!!!

عجیب تر این که بعد بیدار شدن خوابم خوب یادم میان. مثلن تو خواب دو روز پیشم خاله و پسرخاله هامو دیدم. البته بقیه هم بودن.

یا تو خواب دوم عمو و پسر عمو مو دیدم که فکر کنم اومده بودن تهران یا نه یه شهر دیگه به صورت اتفاقی دیدیم همدیگه رو.

آخرین خوابم که خیلی عجیب تر از قبلیا بود. دیدم فکر کنم رفته بودم مشهد. برگشتنی یادمه با هواپیما بود. بعد اون صحنه ی فرودش شبیه مرد دو هزار چهره بود که یه هو من به عنوان خلبان هواپیما ، هواپیما رو فرود آوردم!!! بعد هم خیلی ساده پیاده شدیم. تا جایی که یادمه دونفر از هم دانشکده ای ها هم بودن!!

یعنی خواب میبینم در حد المپیک. خدا تعبیرشون رو به خیر کنه . البته درستش اینه که خوابِ خوب رو نباید تعریف کرد!

 

 

سَحَر کرشمه‌ی چَشمت به خواب می‌دیدم   زِهی مَراتب خوابی که بِهْ زِ بیداریست

 

۲۷ دی ۹۱ ، ۰۰:۳۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

تولد

جمعه تولدمه! یعنی چند روز دیگه . من که همیشه مشکل دارم در محاسبه ی سن . 

بیست سال رو تموم میکنم . میدونی یعنی چی؟ آدمی که ۲۰ سال از عمرش گذشته .

کم کم دارم برای یه تولد خوب آماده میشم. میخوام تمرین کنم خوب بودن رو . خوب زندگی کردن رو . 

خیلی ها میگویند که بیست سالگی تولد مهمی است . همچنان که ۴۰ سالگی یا نمیدانم شاید هر سنی که مضرب ۱۰ باشد!!!!

امروز(منظورم دیروزه یعنی شنبه) اتفاقای زیادی برام افتاد . اتفاقایی خیلی ساده که شاید بقیه حتی بهش اتفاق هم نگویند. باید عوض شد.

//

امروز (واقعن امروز یعنی یکشنبه) خیلی ها امتحان دارن . من هم داشتم ولی حذف کردم!!(عجب آرایه ای) ولی یک نفر یک امتحان خیلی خاص و ویژه دارد!

آقای کافی!! یک امتحان خیلی سخت دارند امروز. آن هم کجا؟ توی بیمارستان! باور کن دعایت کردم. خیلی ممنون بابت حرفی که بهم زدی.

امیدوارم در امتحانت موفق باشی. ما که یک بار یک کوییز(در مقابل امتحان شما کوییز هم محسوب نمیشد!)

نیاز داشتم یک نفری که باهاش تعارف ندارم این حرف رو بهم بزنه . سعی میکنم که خوب باشم!

۲۴ دی ۹۱ ، ۰۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

پیامک های دوستان

"همیشه می‌گفتن پیدا کردن یه دوست خوب و بامرام خیلی سخته اما من باورم نمی‌شد.
تا این که تو را دیدم...
.
.
.
که برای پیدا کردن من چه قدر زحمت کشیدی!!"

"سلام
دیشب تو خاب دیدمت"!!!!!

"دیدم تغییر رشته دادی
پزشکی می خونی" !!!!


مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می ساز

البته خودم به این زیاد اعتقاد ندارم!!
۲۱ دی ۹۱ ، ۲۲:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

تغییرات در وبلاگ

خب اونقدر مطلب مختلف میاد تو ذهن آدم و اونقدر تنبلی میکنه آدم که ... .

موضوعات وبلاگم رو عوض کردم. مشکلی که هست اینه که معمولن نمیشه به یک پست یک موضوع تخصیص داد. از این به بعد سعی میکنم که پستهام کوتاه باشه و ممکنه به همین دلیل تعداد پستها زیاد بشه . 

و کمی هم حوصله به خرج میدم که موضوعات رو در نظر بگیرم.

راستی به این هم فکر میکنم که این وبلاگ رو عمومی کنم . یعنی آدرسشو به بقیه هم بدم.

۲۱ دی ۹۱ ، ۲۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

امتحانات

خب از آنجایی که به دلیل آلودگی هوا دو امتحان شنبه م کنسل شد. و امروز امتحان اولین امتحانم بود. نمیدونم چه جور بود!!!! امیدوارم خوب بوده باشه.

میخواستم بشینم کلی توصیه و نصیحت "برادرانه" بنویسم. فعلن بیخیال میشم . شاید بعدن این کار رو بکنم . شاید یک نوع احساس وظیفه برای گفتن چیزهایی که الان دلم میخواد یک موقع یک نفر به خود من میگفت . البته ممکنه اون زمان اگه به من میگفتند باز هم به حرفهاشون گوش نمیدادم و حتی از دستشون ناراحت میشدم که چرا توی زندگی‌م دخالت میکنن.

پس یعنی اگه من هم این کار رو بکنم احتمال خیلی زیاد از دستم ناراحت بشن و ... .

 

یک نوع احساس خطر هم در مورد خودم میکنم . گاهی چند تا یادداشت از تابستون برای این روزهام مینوشتم. باید با خودم روراست باشم .

دیگه کاملن باید حرف عقل رو گوش داد.

 

امتحان ریاضی هم داریم . ای کاش کمی وقت بود که بشینم خوب بخونم.

 

۱۸ دی ۹۱ ، ۲۲:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

عصرهای جمعه

عصر جمعه س و دلتنگی اش.

 

یه مدتی میشه که سعی میکنم عصرهای جمعه رو توی محیط بسته نباشم . ترجیحا برم بیرون یا جایی . 

قبلن که خونه بودم معمولن اینجوری بود . یعنی عصرای جمعه معمولن میرفتیم بیرون با خانواده . یا با دوستان. تازگی هم که چندباری تنهایی رفتم بیرون .

وقتی خودم بیرون میرم انقلاب بعدش ولیعصر و یه کمی گردش و پیاده روی و خسته شدن و برمیگردم. 

امروز هم چون شانس آوردیم و شنبه تعطیل شد و من دوتا امتحانم پرید ،فرصتی پیش اومد که با یه دوست عزیز بریم بیرون . رفتیم انقلاب. رفتیم ولیعصر . شام خوردیم . اومدیم سمت انقلاب . چندتا کادوی مخصوص خریدیم . منم خیلی وقت بود میخواستم یه "من ِاو" بخرم . از اون فروشگاه انتشارات افق خریدیم. 

خوش گذشت. بعد هم اون دو شاخه گل نرگس. بعدش هم که ویتامینه ی خیابون استاد معین.

متشکرم از دوست خوبی که امروز همراهم بود . و تشکر از اهالی اتاق که کلی سوءظن به خرج دادند. :)

دوست داشتم یک قسمت از "من ِاو" رو اینجا بنویسم.

ادامه مطلب...
۱۶ دی ۹۱ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

random chat with strangers!

احساس میکنم گاهی وقتا آدما نیاز دارن که با یه نفر که هیچ شناختی باهاش ندارن صحبت کنن. یعنی فقط یک آدم که تنها اطلاعاتی که در موردش داری این باشه که "آدم"ه . همچین آدمی بین کانتکتات که پیدا نمیشه . حرف خاصی نمیخوای بزنی. شاید اصلن نمیخوای حرف بزنی . میخوای حرفهای یه آدم ناشناس رو بشنوی. خب چند راه موجود میباشد . اگه همچین چیزی براتون مهم نیس تا اینجای پست رو هم اضافه خوندید . بقیه شو نخونید بهتره.

ادامه مطلب...
۱۲ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۳ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

یک شب با کلی تورم ذهنی

اصلن امشب میخوام کلی حرف بزنم .

البته الان نمیدونم چرا حالم داره بد میشه . یعنی خوابم میاد همراه با سردرد . نکنه دارم با گاز co خفه میشم؟ این بخاری نکنه درست کار نمیکنه!!

حالا یه اشاره هایی میکنم شاید بعدن کاملشون کنم . شاید هم همین اشاره ها کافی باشه!

۱- قالب وبلاگ رو عوض کردم . دلیل :‌قالب قبلی تیره بود کمی . همچنین سنگین هم بود . منظورم بارگذاریش.

۲- اون مغازه داره که امروز رفتیم باقلا (پخله ) خوردیم یه حرفی زد باز هوایی شدیم . دیروز هم یارو کوله پشتی فروشه یه چیزی گفت که بابام هم خنده ش گرفت . حالا بماند . البته فکر کنم تابلو شد . نمیدونم احساس میکنم توی وبلاگ قبلیم راحتتر مینوشتم. اون آبمیوه فروشه گفت که خوش به حال خانومت!!! بعد این دوستمم یه چیز دیگه گفت . اون دیروزی هم میگه که این کوله در واقع دوتا کوله پشتیه! یکی واسه خودت و یه دونه کوچکتر برای نامزدت!! (نزدیک بود بزنم یارو رو !) بابام هم خنده ش گرفت! . فعلن که قضیه حل شده س برام.

۳- یه کتابی از زیر زمین پیدا کردم که از نمایشگاه گرفته بودم . وقتی که هنوز اون اتفاقات نیفتاده بود . یه لحظه حس شیطنتم گل کرد که اون کتاب رو به یه نفر هدیه بدم!!!‌ حیف که نمیتونم . البته درست هم نیس. وقتش هم نیس . امیدوارم هیچوقت هم وقتش نشه.

 

این پست در واقع only me بود . حالا اگه چیزی متوجه نشدید مهم نیس

۱۰ دی ۹۱ ، ۰۲:۰۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان