خب اولش یه متنی نوشته بودم که یه مقدار درهم بود که ناگهان لپتاپم ادا در آورد و اونجوری شد . خدا رو شکر اون متن قبلی ذخیره نشده پش دوباره مینویسم.
پنجشنبه صبح خیلی زود میرسم . ماشین رو میرونم میاییم سمت خونه میپرسم که الان کله پاچه ای باز پیدا میشه که بابام میگه فعلن زود یه ساعت بعد میایم.
میام کمی استراحت البته من که نمیخوابم . میریم کله پاچه میخریم و عجب چسبید در این هوای سرد زمستانی . اونقدری میخورم که بعدش همینجوری میفتم و میخوابم تا لنگ ظهر. دیشبش توی اتوبوس فقط ۲ ساعت خوابیده بودم .
آهان همون اول صبح رو با شلیک تفنگ ساچمه ای شروع میکنم. مامان و بابام رفتن مراسم ختم یکی از فامیلا .
نهار رو خواهرم آماده میکنه و من برای خوردن نهار بلند میشم. "آیلین" خانم هم نهار مهمون ما هستن.
بعدش یه سر میرم بیرون و برمیگردم تا شب.
جمعه ظهر با بابام میریم مهاباد . نهار رو مهمون عمو. کباب با مزه واقعی گوشت و فقط مزه گوشت نه چیز دیگه .
مهاباد. وسایل شکار و کوهنوردی . کلی گشتن . فکر میکنم اگه روزی بخوام هر حرف مهمی رو با بابام در میون بذارم راهش همینه که پاشیم با هم راه بریم و بگردیم و لابلاش حرف بزنیم!! :)
برمیگردیم . شب داییم میاد خونهمون . از نوه ی ۴ ماهه شون میگن که من هنوز ندیدمش ! و کلی صحبت خوب دیگه . حتی از subroutine که میگفت اون موقع توی دانشگاه مینوشتن!