گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

گم‌شدن

گم‌شدن، پیدا نشدن، دیده‌نشدن، ندیدن، فرار

چندتا فکر:

سگها:

ما که سگ نداشتیم ولی از بزرگترامون چیزای زیادی در مورد سگ‌ها شنیدیم. از خاطرات پدرم که می‌گفت سگی داشتن که هر روز صبح تا کنار جاده باهاش میومده و بعد اینکه پدرم سوار اتوبوس شد برمی‌گشته خونه، یا خاطرات مادرم از سگ‌های چوپان‌هاشون وقتی که برمی‌گشتن روستا. خلاصه از همین خاطرات شنیدم که سگِ خوب اگه بر اثر حادثه‌ای نمی‌مرد(کشته نمی‌شد) مرگش رو کسی نمی‌دید. یعنی این‌جوری نبود که یه روز صبح بیدار بشی ببینی این سگ پیری که داشتیم مرده و جنازه‌ش افتاده گوشه‌ی حیاط و الان باید یه جوری اینو برداریم ببریم بندازیم بیرون. سگ وقتی پیر می‌شد یه روز گم می‌شد. می‌رفت دیگه برنمی‌گشت. می‌رفت بیرون روستا و ... . می‌رفت که دیگه سربار نباشه. می‌رفت که با جسدش برای کسی اذیت نباشه، شاید جنازه‌ش به درد گرگ‌ها بیشتر می‌خورد تا آدم‌ها. می‌رفت ولی شاید همون شب کارش تموم نمی‌شد و چند روز دیگه هم زنده می‌موند و چقدر سخت بوده اون چند روز اضافه! فکر کن چه‌جوری تصمیم می‌گرفته که کدوم روز بره. هر روز با خودش می‌گفته امروز برم؟ نکنه اگه امروز بمونم اتفاقی بیفته شرمنده بشم؟ نکنه بفهمن که رفتم؟ نکنه ... . بعد هر روز باید به این سوالا فکر می‌کرده ... . باید یه کمی هم زودتر میرفت. باید آروم و یواشکی می‌رفت. 

گم‌شدن، پیدانشدن، دیده‌نشدن:

آدم بعضی وقتا دیده نمیشه، یعنی در عین حالی که فکر می‌کنه هست، برای بقیه و محیطش نیست، شایدم محیطش چون دیگه نیازی بهش ندارن و سودی براشون نداره نمی‌بیننش. شاید اگه روزی کارش داشته باشن بتونن "پیداش کنن" همون جای همیشگی. گاهی آدم هست ولی بقیه از بودنش اذیت هم میشن بنابراین بقیه سعی می‌کنن نبیننش.

آدم گاهی وقتا نمی‌خواد بقیه رو ببینه برای همین فرار می‌کنه از بقیه. به هر کجا که باشه. فرار می‌کنه که گم بشه که نتونن پیداش کنن.

قدیما گم‌شدن ساده‌تر بوده. کافی بود از شهری که توش هستی بزنی بیرون و بری مثلن چند صدکیلومتر اون طرف‌تر. مثل همون عموی پدر من که می‌گفتن رفته. ولی الان گم‌شدن هم سخت شده. بعضی وقتا دوست داری گم‌کنی بعضیارو که نتونی پیداشون کنی. یا گم‌بشی از بعضیا که نتونن پیدات کنن ولی هر جور حساب می‌کنی می‌بینی که اگه یه روزی "بخوای" یا "بخوان" میشه پیدا کرد، یعنی اگه "خواستن" اتفاق بیفته پیدا کردن سخت نیست.

یه نسخه‌ی ساده‌تر «از جلوی چشم گم‌شدنه»،‌ که بر اصل «از دل برود هر آنکه از دیده‌ برفت» استواره. یعنی اگه در حال حاضر توسط آدما «دیده نمی‌شی» میتونی چنان «گم‌ بشی» که دیگه اصلا یادشون نیاد که «تویی» بودی و بخوان که فعل «خواستن» رو برای «پیدا کردنت» صرف کنن. چون انسان اساسا فراموشکاره «ناسی»ه. نسیان میکنه! اصلن برا همین بهش میگن «انسان» فراموش می‌کنه بودنِ آدمارو. تو هم اگه می‌خوای بعضیا از زندگیت گم بشن، باید اول سعی کنی «نبینی‌شون» بعد که دیگه رفتن و گم‌شدن چون قبلا هم نمی‌دیدیشون شاخک‌هات چیزی رو احساس نمی‌کنن و از این به بعد اگه بچه‌ی خوبی باشی و سرت رو خوب با چیزای دیگه گرم کنی احتمال به یاد آوردن اونایی که بودن خیلی ناچیز میشه! احتمالش میشه دیدن تصادفی یک عکس یا خاطره یا رد‌پا از اون قدیما. درست مثل اون خاطرات پدرم. فکر کنم بعدش راحت باشه کنار اومدن با این خاطرات. اینی که میگم فرض گنده‌ایه. 

باید کم‌کم آماده بشیم برای گم‌شدن از زندگی هم. باید گم بشیم از جمعیت قبل از اینکه گم‌ بشیم توی جمعیت. 

راستی گور رو چه جوری می‌شه گم‌ کرد؟

۲۸ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۱۹ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
چوپان

الو

کسی می‌خونه اینجارو؟

هفته‌ی گذشته خیلی هفته‌ی شلوغی بود و البته هفته‌های آینده هم هفته‌های شلوغ و پرکاری هستند. درسهای دانشگاه، میانترم‌ها، پروژه‌ها و کارهای شرکت و کارهای فوق برنامه و ... توی دو سه هفته‌ی آینده چگالی‌شون بالاست! برای همینه که فرصت نمیشه زیاد مطلب نوشت. برای همین مجبورم تورم ذهنم رو یه جوری خالی کنم که بره.

روز مادر و روز زن مبارک. امسال روز مادر خونه نیستم. داشتم عکس‌های پارسال رو نگاه می‌کردم. دلم تنگ شد براش. 

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۱۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

سنت کچلی ۱۴ فروردین

سال‌ها پیش یه فیلم تلویزیونی از شبکه چهار می‌دیدم که مرد نقش اول فیلم می‌گفت آدما یک سری کارهای بی‌معنی رو تکرار می‌کنن و بعد از مدتی این کارهای بی‌معنی، معنی پیدا می‌کنن و میشن سنت! کارهای ساده‌ای مثل اینکه هر ماه بری شماره‌ی جدید فلان مجله رو بگیری و بیاری بشینی روی یک نیمکت و یک بستنی بگیری با همون طعم همیشگی و شروع کنی به ورق زدنش. این کار ساده وقتی چندبار با همون جزئیات تکرار میشه، تبدیل میشه به یک سنت. دیگه روی اینکه چندمِ ماه بری حساس میشی. از چند روز قبل آماده میشی براش.

امروز رفتم سرم رو با ماشین شماره‌ی ۶ کچل کردم. چند روز پیش می‌خواستم سنت‌شکنی بکنم و زودتر کچل کنم. الان به صورت دقیق مطمئن هستم که از دوم دبیرستان هر سال ۱۴ فروردین کچل کردم. میشه ۷ سال! دوست دارم تا سالهای بعد هم ادامه بدم این سنت رو. سنت حسنه‌ای هم هست! یه جور هرس کردنه! درسته یه کمی قیافه‌م عجیبتر میشه ولی به راحتیش میارزه. 

قبلن یک پست نوشته بودم در مورد فواید کچل کردن که توصیه کردم حداقل سالی یک‌بار کچل کنید. البته من تقریبن حداقل فصلی یک بار کچل یا کوتاه در حد کچل می‌کنم موهامو. جالب بود که اون پست جزو پست‌های پر مخاطب بود!

باید آماده بشم که دو سه ساعت دیگه راه بیفتم برگردم تهران. یا بیام تهران. یا برم تهران.

 

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

این گونه که روزگار می‌گذرانم

نه رمه ای به صحرا برده ام

نه در صحرایی آرمیده ام 

این گونه که روزگار می گذرانم

در چهل سالگی

پیامبر نخواهم شد

 

-محمدمهدی سیار

 

۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

خیال نکن

گاهی که یه سری اتفاق برامون میفته که خوشایندمون نیست یه وقت زود خیال نکنیم که اینا بلا و آزمایشه نه شاید اثر وضعیه کاراییه که کردی و می‌کنی.

اگر هم یه سری اتفاق خوشایند برامون افتاد که با دودوتا چهارتای خومون جور در نمیومد و دیدیم که این اتفاقا هیچ سنخیتی با کارنامه‌ی سیاهمون نداره خیال نکنیم که حتما لطف خداست و با همین کارنامه‌ی سیاه هم حالمون خوبه! نه! این احتمال رو هم بدیم که حسابمون اونقدر خرابه که دارن باهامون همینجا خشکه حساب می‌کنن! چون چیزی اونطرف نمیرسه!

وقتی احتمال‌های مختلف رو در نظر میگیری می‌فهمی که ... .

راستی امیدوارم خوشبخت بشید. البته من که نتونستم تا آخرش بشینم. ۵ سالی می‌شد که نرفته بودم همچین مراسم‌هایی رو.

 

۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

Fight Club1

بعضی وقت‌ها ترجیح می‌دم یک لذت مطمئن رو بار دیگه تکرار کنم تا اینکه برم سراغ یه لذت غیرمطمئن جدید. البته معمولا این لذت‌ها تکرار نمیشن بلکه رشد پیدا می‌کنند یعنی بار دوم لذت رشد‌پیداکرده‌تری نسبت به بار اول تجربه میشه. تجربه دوباره خواندن یک کتاب. تجربه‌ی دوباره گوش کردن به یک آلبوم. تجربه‌ی دوباره تماشا کردن یک فیلم. 

چند سالی میشه که هر سال حداقل یک بار فایت‌کلاب(Fight Club) رو نگاه می‌کنم. و جالبه که هر بار انگار دارم یه فیلم جدید می‌بینم هر بار چیزای جدیدی ازش کشف می‌کنم و به شوخی می‌گم که هر بار بطنی از بطونش برام شکافته میشه. انگار هر بار جمله‌ی جدیدی توش گفته میشه که مناسب اون لحظه‌ی منه.

 تایلرـنرتور

فکر کنم جمعه‌ی هفته‌ی پیش بود که نشستم فایت‌کلاب آخر سال ۹۳ رو دیدم. 

we just had a near-life experience

این فیلم رو دوست دارم. به خاطر دوگانگیش. به خاطر اون تایلری که خیلی‌هامون دوستش داریم! و حتی با حرفاش حال می‌کنیم. حرفایی که شاید خودمون نتونیم با زبون خودمون بگیم! ولی دوست داریم که یک دوست مثل تایلر دوردن داشته باشیم! (سعی می‌کنم فیلم رو لو ندم.)

The first rule of Fight Club is you do not talk about Fight Club.

راستش یکی دو روز بعد دیدن فیلم اون تصادف برام رخ داد! و من واقعن اون تجربه‌ی نزدیک به مرگ رو احساس کردم و بعدشم درد رو به یک چشم دیگه می‌دیدم! 

stop trying to control everything and just let go.

فایت‌ کلاب رو باید دید. بارها هم دید.(شاید در آینده نظرم عوض بشه) 

باید تجربه‌ی نزدیک به مرگ رو تجربه کرد تا بعدش زندگی برای آدم رنگ و بوی دیگه‌ای داشته باشه. اونروز توی قطار داشتیم می‌اومدیم شهرستان. بحث این شد که "چوپان" شغل خوبی نیست و پیشنهاد شد که فامیلیمو عوض کنم! یه بار وقتی دبیرستان بودم بابام پیگیر شد که فامیلیمون رو عوض کنیم! حتی کلی از کارهای ثبت احوالش رو هم کرده بود. ولی من قبول نکردم! اونم گفت که من برای خودتون می‌گفتم اگه الان عوض می‌کردید زیر ۱۸ سال راحت بود کارهاش. بعدن خودتون بخوایید عوض کنید دردسرش پای خودتون. ولی من قبول نکردم. من دوست دارم این "چوپان" رو. کجا بودیم؟ آهان تو کوپه‌ی قطار بودیم! گفتم که چوپانی خیلی هم شغل خوبیه و من کلی دوستش دارم و حتی تصمیم دارم یه مدت برم چوپانی بکنم! خلاصه بحث شد و قرار شد که اگه من تا قبل از ۵۰ سالگیم حداقل ۶ماه برم چوپانی یه جایزه‌ی نفیس بدن بهم! 

بین اون حرفای به ظاهر مسخره‌ای که می‌زدم که انگار مست شده بودم از بی‌خوابی و درد و ... ، یه چیزی گفتم که خودم هم رفتم تو فکر. این که چند روز پیش نزدیک بود بمیری و الان داری برای ۵۰ سالگیت برنامه می‌ریزی؟! اینقدر مطمئنی؟! 

I found freedom. Losing all hope was freeodm.

گفتم اینجا هم بنویسم که یادم نره که قبل از ۵۰ سالگی حتما ۶ ماه برم چوپانی بکنم. هر چند که بعضی‌ها می‌گویند زشت است! در چند روز آینده احتمالن بیشتر بنویسم. بالاخره اول سال است و ... . 

راستی خیلی دلم خواست عید را بهت تبریک بگم تا شاید مثل پارسال بازم کیش و ماتم کنی و جوابی بدی که از جواب ندادن بیشتر بسوزونه ولی خب جلوی خودمو گرفتم. حتی چند بار خواستم با واسطه این کار رو بکنم ولی بازم ترسیدم واسطه‌ها این وسط اذیت بشن! و اونا به جای من بسوزن! 

۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان