گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

یلدا

خب اول از پارسال میگویم . این که پارسال این موقع چه احساسی داشتم.

پارسال این موقع داشتم میرفتم خونمون . البته تقریبن دیگه باید میرسیدم خونه . برای گرفتن برگ خروج از کشور بایستی میرفتم خونه و یه چیزی میاوردم. روزی که شبش یلدا بود من خانه بودم . بعد باید برمیگشتم چون فرداش میانترم ریاضی 1 داشتم .

پس من پارسال شب یلدا رو توی اتوبوس سپری کردم . و یادمه چقدر به زندگی راننده اتوبوسها فکر میکردم که همچین روزهایی رو توی جاده هستند.

بعد نکته ی جالب اینجا بود که پارسال شب یلدا از 4نفر هم اتاقیم فقط من تو اتاق حضور نداشتم . امسال خواستیم یه کار جالب بکنیم. این که فقط من توی اتاق باشم شب یلدا!!! 2 نفر که دیروز رفتن خونه هاشون . موندیم من و یکی از دوستان . ایشون الان خواب هستند البته.

بعد یادمه پارسال بعد امتحان بود فکر کنم که برگشتم و از جوجه هام نوشتم و این که از 5 تا بلدرچین و 4 تا جوجه و 2 تا اردک ، در آخرین روز و شب پاییز چیزی باقی نمونده بود. و این که راست میگن که جوجه رو آخر پاییز میشمارن.

 

نسبت به پارسال چقدر تغییر کردم . نمیدونم شاید خیلی خوب میشد اگه شب یلدا رو خونه باشم . نمیدونم شاید. معلوم نیس یه وقت دیدی فردا (ببخشید امروز) زد به سرم پاشدم رفتم خونه البته اگه یه کمی صبر کنم میتونم هفته ی بعد به مدت بیشتری خونه باشم .

 

 

خدا تغییر نمیکند. ما این همه عوض میشیم اصلن همه چی عوض میشه ولی خدا همون خدای همیشگیه . چه باحال!

 

خب شب یلدا رو هم به همه تبریک میگم . 

 

 

 

۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

دوباره فکر و زندگی و فکرهای خوب

ببین خیلی خیلی مهمه که به زندگی و آدم ها مثبت نگاه کنی. اصلن آدمها میفهمن در موردشون چی داری فکر میکنی.

منم همیشه اینو شنیده بودم ولی باور نمیکردم. امروز دیدم . یک دوستی بود بنا به دلایلی یه مدتی میشد که از دستش تقریبن ناراحت بودم و فکر نمیکردم این قضیه به جای خوبی برسه . تا این که بالاخره امروز تصمیم گرفتم به قضیه جور دیگه نگاه کنم . 

من این آدم رو دوست دارم واقعن . و به نظرم تنها احساسی که بایستی نسبت به آدما داشت همینه . بایستی آدمهای اطرافت را دوست داشته باشی. یا این که فوقش نسبت بهشون بی احساس باشی . تنفر برای خود آدم بده. 

دلیلش هم اینه این آدمایی که اطراف ما هستند واقعن اونقدری بد نیستند که بشه ازشون متنفر شد . اونها هم آدمایی هستند مثل من، مثل تو ، . بهتره سعی کنیم همدیگر رو درک کنیم . ممکنه گاهی واقعن یکی نیاز داره که کمی غر بزنه . واقعن شاید یکی نیاز داره یه موقع به کسی جواب نده. 

درک کنیم همدیگر رو . اگه میتونیم به همدیگه کمک کنیم که هیچ . اگه نه کاری به کار همدیگه نداشته باشیم.

دوباره احساس نیاز میکنم به پستهایی که انتشارشون نکنم . به only  me ها!.

یک ساعت دیگه باید پاشم برم اونور تهران کلاس. دلم برای شاگردام تنگ شده.

راستی از خونه زنگ زدند . خواهرم میگفت که تفنگ بادی خریدیم. اصلن به من باشه فردا پامیشدم میرفتم خونه .البته فکر کنم به خاطر عقل شب چله رو هم نرم خونه . 

پیش به سوی ذهنی زیبا. پیش به سوی نور و زیبایی . سلام به آدمهای خوب و مهربان. سلام به خدا!

۲۳ آذر ۹۱ ، ۰۵:۰۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

شایعه

۱- صبح ساعت ۱۰ اتاق مطالعه دانشکده بودم که گوشیم زنگ زد . دیدم بابام هستند. تا بیام بیرون تلفن قطع شد . برگشتم زنگ زدم . بعد حال و احوالپرسی میپرسن که خبری نشده اونجا؟؟؟ برای کسی اتفاقی نیفتاده؟؟ منم گفتم نه. بعدش گفتند که یکی از همکارام اومده میگه که میگن یکی از دانشجوها خودکشی کرده!!!! من: :O

بعدش هم که کوییز داشتیم . بد نبود شاید هم خوب بود نمیدونم . بعد یه مقدار فکرم مشغول این قضیه بود که اگه خدایی نکرده ... .

 

۲- شایعه دوم مربوط به ۳۰ آذره . زنگ زدم خونه . خواهرم میگه که دختر کوچولوی همسایه (آیلین خانوم) چند روزیه نگران این هستند که نمیدونم قراره زمین چی بشه و نمیدونم قراره دیگه چند بعدی چی بشه و ... . این بچه فقط ۸ سالش هست!!!!

 

۳- الان ۳ هفته ای میشه که کلاسم تشکیل نمیشه . خیلی دلم برای بچه ها تنگ شده . ان شاء الله این آخر هفته کلاس تشکیل میشه . کلی برنامه دارم . 

 

۱۰-!! - بله ۱۰ . گفتم یک مطلب هم مربوط به رشته ام گفته باشم. کم کم دارم با لینوکس انس میگیرم . یکی از مسایلی که در دنیای نرم افزار آزاد و همچنین نرم افزار رایگان هست اینه که application های رایگان به اندازه انواع پولی خوب و جامع نیستند . مثلن برای خواندن فایلها و کتابهای پی دی اف توی لینوکس نرم افزاری که مثل foxit reader خوب باشه پیدا نکردم و بماند که این عدم آشنایی با نرم افزار دیروز قبل امتحان چه بلایی نزدیک بود سرم بیاره . 

 

۱۱- اگه وقت بکنم باید TeX هم یاد بگیرم.

 

۴- دارم ذوق میکنم . شنیدم که تو خونه میگفتن احتمالن میخوان تفنگ شکاری بخرن!!! البته من تفنگ بادی رو به تفنگ ساچمه ای ترجیح میدم . تفنگ بادی کم خطرتر!! و کار باهاش راحت تره . البته هیجان تفنگ واقعه ای شکاری یه چیز دیگه اس. نمیدونم من که تابستون بین خرید تفنگ و لانسر دو دل بودم به دلایلی تفنگ نخریدم . 

۵- قبلن خیلی میگفتم که این هفته این قدر کار دارم و ... دیگه عادت کردیم به روزها و هفته های شلوغ و پرکار.

ادامه مطلب...
۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

آنتروپی

قبلن هم در مورد آنتروپی توی زندگی گفتم . یه چند مدتیه احساس میکنم که آنتروپی زندگیم افزایش پیدا کرده . باید یه کاریش بکنم . اگه جلوشو نگیرم تشدید پیدا میکنه و با نوسان طبیعی زندگیم یکی میشه و ... .

حالت های ما توی زندگی هم یه جورایی حالت سینوسی داره . یعنی هی بالا و پایین میشه . فکر میکنم ذات موجی بودن این تابع رو نتونیم تغییر بدیم ، مگه این که با یک مقدار ثابت مثبت جمع بزنیم که از محور فاصله بگیره . یا این که تناوبش رو یه مقدار بزرگتر بگیرم!!!

 

یا قسمت سینوسیش رو در یک مقدار مثبت و ثابت کمتر از 1 ضرب کنیم که دامنه تغییرات کمتر بشه!!!

فکر کنم بهترین کاری که میتونیم بکنیم اینه که این قسمت سینوسی رو در یک تابع اکیدا صعودی ضرب کنیم. مثلن توی تابع ثابت ضربش کنیم. یا اگه خیلی خفن بودیم در یک تابع صعودی درجه بالاتر!!!!! این جوری خیلی خیلی خوب میشه !!! آدم دیگه همه ش صعود میکنه ، فقط نوسانی که ایجاد میشه توی سرعت این صعود خواهد بود.

 

نیاز دارم به یه تغییر. کلن هر وقت یه سیستم بینظمیش افزایش پیدا میکنه باید یه مقدار وقت و انرژی خوب صرف بشه و یه تبعاتی به سیستم تحمیل بشه تا به حالت اولش برگرده!!

نیاز دارم به این انرژی و کار .

 

نمیخوام از کسی چیزی بگم . نمیخوام از آدما گله کنم . 

یا حسین!

۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

از کجا بنویسم.

میخوام بنویسم امشب. یک مقدار دلم پره از دست خودم . 

ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۹۱ ، ۰۳:۳۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

تجربه خواب

خب یه مدته که برنامه خواب و بیداریم یه مقدار عوض شده . دیگه صبح ها از خواب بیدار نمیشم!!!! چرا؟ چون بیدارم قبلش. مثلن همین الان از ساعت 3 از خواب بیدار شدم و همین جوری میره تا شب.

چیز جالبیه . این که روشن شدن هوا رو میتونم از پنجره سمت راستم چک کنم . البته چند بار خواستم این وضعیت رو تغییر بدم ولی نشد. مثلن چند بار رفتم که بخوابم ولی خوابم نگرفت.

در طول(یا عرض!) یک هفته سه تا امتحان میانترم دادم. شکر خدا خوب بودند نسبت به چیزی که خوانده بودم.

کلاس فردا(پنج شنبه ام ) کنسل شد. از یه طرف ناراحت شدم . چون از بد قولی خیلی بدم میاد . من خودم برام خیلی مهمه که روی حرفی که میزنم بایستم حتی گاهی اگه به ضررم باشه. ولی خب اتفاقیه که میفته . حالا یه خوبی که داره اینه که میتونم زودتر برم خونه . البته اگه بتونم واسه امروز بلیت اتوبوس گیر بیارم. اگه بتونم که خوب میشه .

 

اگه برم احتمالن یه چند روزی خونه باشم. یعنی این بار دیگه مثه دفعات قبلی عجله ای نمیرم. البته وقتایی که این جوری میرم نمیدونم چرا کمتر از وقتم استفاده میکنم . یعنی احساس میکنم که اتلاف وقتم بیشتره. باید این بار مواظب باشم.

 

نمیتونم چیزی بگم. من کی باشم که بخوام در مورد اون صحبت کنم . من فقط میتونم در تحیر باشم نسبت به عظمت و زیباییش.

 

۰۱ آذر ۹۱ ، ۰۹:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان