۱- صبح ساعت ۱۰ اتاق مطالعه دانشکده بودم که گوشیم زنگ زد . دیدم بابام هستند. تا بیام بیرون تلفن قطع شد . برگشتم زنگ زدم . بعد حال و احوالپرسی میپرسن که خبری نشده اونجا؟؟؟ برای کسی اتفاقی نیفتاده؟؟ منم گفتم نه. بعدش گفتند که یکی از همکارام اومده میگه که میگن یکی از دانشجوها خودکشی کرده!!!! من: :O
بعدش هم که کوییز داشتیم . بد نبود شاید هم خوب بود نمیدونم . بعد یه مقدار فکرم مشغول این قضیه بود که اگه خدایی نکرده ... .
۲- شایعه دوم مربوط به ۳۰ آذره . زنگ زدم خونه . خواهرم میگه که دختر کوچولوی همسایه (آیلین خانوم) چند روزیه نگران این هستند که نمیدونم قراره زمین چی بشه و نمیدونم قراره دیگه چند بعدی چی بشه و ... . این بچه فقط ۸ سالش هست!!!!
۳- الان ۳ هفته ای میشه که کلاسم تشکیل نمیشه . خیلی دلم برای بچه ها تنگ شده . ان شاء الله این آخر هفته کلاس تشکیل میشه . کلی برنامه دارم .
۱۰-!! - بله ۱۰ . گفتم یک مطلب هم مربوط به رشته ام گفته باشم. کم کم دارم با لینوکس انس میگیرم . یکی از مسایلی که در دنیای نرم افزار آزاد و همچنین نرم افزار رایگان هست اینه که application های رایگان به اندازه انواع پولی خوب و جامع نیستند . مثلن برای خواندن فایلها و کتابهای پی دی اف توی لینوکس نرم افزاری که مثل foxit reader خوب باشه پیدا نکردم و بماند که این عدم آشنایی با نرم افزار دیروز قبل امتحان چه بلایی نزدیک بود سرم بیاره .
۱۱- اگه وقت بکنم باید TeX هم یاد بگیرم.
۴- دارم ذوق میکنم . شنیدم که تو خونه میگفتن احتمالن میخوان تفنگ شکاری بخرن!!! البته من تفنگ بادی رو به تفنگ ساچمه ای ترجیح میدم . تفنگ بادی کم خطرتر!! و کار باهاش راحت تره . البته هیجان تفنگ واقعه ای شکاری یه چیز دیگه اس. نمیدونم من که تابستون بین خرید تفنگ و لانسر دو دل بودم به دلایلی تفنگ نخریدم .
۵- قبلن خیلی میگفتم که این هفته این قدر کار دارم و ... دیگه عادت کردیم به روزها و هفته های شلوغ و پرکار.
۶- راستی یادم رفت بگم. من همیشه از تفنگ خوشم میومد . هر وقت تفنگ میخواستم با مخالفت پدرم مواجه میشدم . تا این که بعدها مادرم دلیلشو گفت . دلیلش مثه این که برمیگرده به پدربزرگم . و این که وصیت کرده به بچه هاش(بابام و عموهام) که بعد فوت ایشون به تفنگ و اسلحه کاری نداشته باشند . شغل پدربزرگم به تعمیر و ساخت اسلحه مربوط میشده . ولی تفنگ و اسلحه خیلی برای این خانواده خوش یمن! نبوده . تقریبن هر کدوم از عموهام آسیبی از اسلحه دیده اند . برای همین پدربزرگم از یه جایی به بعد هم خودش این کار رو میذاره کنار و هم این که به بچه هاش وصیت میکنه که با اسلحه کاری نداشته باشند . و الان من واقعن در تعجبم که چه طور بابام به فکرش زده تفنگ بخره. خدا به خیر کنه.
۷- باز هم طبق عادت چند روز صبح میرم دیزی سرای محله برای صبحونه و املت میخورم . بعدشم میرم دانشگاه.
۸- نمیدونم کلی حرف داشتم این مدت برای زدن که یادم رفت بگم . فکر کنم باید زود زود آپ کنم . چون اینجوری مطالب (هر چند غیرمهم)ی که توی ذهنمه یادم میره بنویسم جایی .
۹- دیگه به صورت جدی به لینوکس(اوبونتو) نقل مکان کردم . یک مقدار سختی داره ولی خوشم میاد .