گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

جمع‌های شلوغ

دیروز با چندتایی از بچه‌های دانشکده(نودی‌ها) رفتیم بیرون. رفتیم سینما پردیس ملت.فیلم "برف روی کاج‌ها" رو دیدیم.

بعدش رفتیم بالاتر و شامی و افطاری خوردیم.

بعد هم برگشتیم سمت پارک. جدا شدیم از هم. یه عده رفتیم سمت شریعتی آبمیوه بخوریم.

بعد هم برگشتم خوابگاه.

خب تا اینجا بود یه روزنوشت به قول دوستم.

ولی قضیه اینه که خیلی وقته یه چیزی میخوام بگم. من تو جمع‌های بیشتر از دونفره اصلن احساس خوبی پیدا نمیکنم.

یعنی دیروز که رفته بودیم درسته برنامه خوب بود و تقریبن خوش گذشت ولی واقعن اذیت شدم.

نمیدونم چمه. از وقتی که یادمه اینجوری بوده. اگه دو تا دوست صمیمی داشته باشم دوست دارم که هر کدوم رو تنهایی ببینم و اگه مثلن سه تایی با هم بریم بیرون احساس راحتی بهم دست نمیده.

خیلی وقتا شده با یه نفر رفتم بیرون و بعد یه نفر دیگه رو اتفاقی دیدیم و اتفاقن اون هم دوستم بوده ولی واقعن دلم میخواست اون لحظه بگم یا من خداحافظ یا یکی از شما دوتا. خیلی بده این عادت فکر کنم.

برای همین هیچ وقت دور هم جمع شدنهای شلوغ بقیه رو نتونستم درک کنم. نمیتونم مثه بقیه از ته دل بخندم. نمیتونم مثه بقیه اونقدر حرف بزنم. ذوق بکنم و ... .

دیروز هم همینطوری بود. اصلن همیشه همینطوریه. دیروز یه جایی ۱۱ نفر بودیم و تو پیاده رو داشتیم میرفتیم سمت شمال ولیعصر. جالب بود. ۵ نفر جلو میرفتن. من هم تنهایی میرفتم. ۵ نفر هم پشت سر میومدن. صحنه ی جالبی بود . یاد چند باری افتادم که توی جمع های شلوغ بودم و صحنه‌های مشابه برام تداعی شدن. وقتی که سر میز غذا سرمو میذارم رو میز که بخوابم. وقتی که موقع پیادهروی میکشم یه کنار تنهایی راه میرم. وقتی که الکی به همه چی گیر میدم. وقتی که غر میزنم و میگم حوصله ندارم و ... .

وقتی که وسط بازی‌ یا چرت و پرت گفتن بقیه من یه گوشه میخزم و مثه این بچه‌ها انگشت میکنم تو دهنم و هاج و واج بقیه رو نظاره میکنم.

(حالا خوبی جمع دیروز این بود که پسرونه بود. وگرنه مساله تشدید هم میشد)

الان احتمالن یکی کلّ ِ روان منو میکاوه و میگه که به خاطر فلان مشکله روانیه و ... .

نمیدونم از چیه. البته شاید یه مقدار هم به جمعش بستگی داره. خلاصه خیلی خیلی موضوع پیچیده‌ایه. توصیه میکنم در ارتباط با من این موضوع رو همیشه تو ذهن داشته باشید. :)

مثلن شاید همین موضوعه که مرددم کرده برنامه افطاری دانشکده رو بیام یا نه. چون بازم یه جمع شلوغ پیشبینی میشه با کلی عذاب.

اصلن همین چرت و پرت گفتن، وقتی تنهام یا حداکثر با یه نفر دیگه هستم خیلی راحت میتونم چرت بگم و چرت بشنوم ولی وقتی جمع بزرگتر میشه دیگه نمیتونم. 

 

هعیعی!

۳۱ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۷ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

عشق و نگاه

خب یه عده به عشق در یک نگاه عقیده دارن. مثه این فیلم‌ها و داستان‌ها. شاید من هم قبلا همچین عقیده‌ای داشتم.

یه عده هم هستن که در اون‌ور بازه قرار دارن و براین عقیده‌ هستن که بایستی شور نگاه رو درآورد.

عقیده‌ی اول همون به درد فیلم‌های رومانتیک میخوره و مشاهدات تجربی نشون داده که زیاد در دنیای واقعی نتیجه نمیده! (خیلی فیلم هندیه!)

دسته‌ی دوم میگن که اونقدر با هم در "ارتباط عادی" باشن که دیگه چیزی نمونه و بعدش دیگه عشق به زور میاد. ولی به نظر من این دیگه یه نوع عادته. یه نوع تودربایستی گیر کردنه! درسته این دسته به نظر خودشون رهی نو دارن میزنن ولی به نظر من حتی اگه به نتیجه خوب هم برسه چیزی تو مایه‌های ازدواج سنتی قدیماست! یعنی بعد از کلی مدت "عادی بودن و نگاه عادی" عشق بوجود میاد!

 

ولی عشقی که من ترجیح میدم اینه که اصلن وابسته به "نگاه" نباشه!(خیلی شعاری شد!؟) اصلن شاید نگاهی به اون معنا رخ نداده باشه.

منظورم اینه که باید یه تعادلی بین عشق و چیزهای دیگه باشه. (ولی خداییش دیوونگی یه چیز دیگه‌س!) اونوقت یه تعداد معقولی نگاه هم میتونه خوب باشه.

 

(حالا یه عده بنده رو محکوم میکنن به بی‌عاطفه بودن و ماشینی فکر کردن و تحجر و ... . اما به دَرَک! ما هر چیزی که لازم بود رو دیدیم تا به این نتیجه رسیدیم! بعدشم به قول یه عزیزی! الان به این نتیجه رسیدیم شاید بعدها به نتایج دیگه‌ای برسیم!:)) )

 

عجب پست پررویانه‌ای گذاشتم! چقدر هم علامت تعجب استفاده میکنم. یه بار یه نفر رو اونقدر اذیت کرده بودم که برگشت گفت دیگه برای من جمله حاوی علامت تعجب نفرست!

 

// انگار خبراییه! :دی 

۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۷:۲۳ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

علاقه‌ای که گاهی هنر می‌خوانندش

خب یه مدتیه واقعن سرم و دلم شلوغه.

پنج‌شنبه هفته پیش بود که رفتم تو محله پرس‌وجو کردم و یه گاراژ پیدا کردم. کلی توش مغازه با کارکردهای مختلف.

یکی رو پیدا کردم داشت منبت کار میکرد. یه تابلوی معرق هم روی میزش نصف‌کاره مونده بود.

خلاصه از اون آدرس یه جایی دیگه رو گرفتم و رفتم پیدا کردم. چوب و ابزار معرق میفروختن. خلاصه یه مقدار چوب میخرم و کمی هم ابزار. برگشتنی از یه ابزار فروشی هم سمباده و چسب میگیرم. دیگه بساط کامله.

میشینم چندتا طرح کوچیک در میارم. چیزی شبیه پیکسل چوبی. ایده‌ی خوبیه.

باید برم یکمی دیگه چوب عنّاب بخرم.

 

////

امروز کلاس داشتم. مسئول کلاس یادش رفته بود! خلاصه پاشدیم این همه راه رفتیم و برگشتیم. حالا برگشتنی بعد مدت‌ها رفتم انتشارات "یساولی" رو با هزار زحمت پیدا کردم. یه کمی قلم و دوات و مرکب و کاغذ خریدم که بشینم مشق نستعلیق بکنم.

میدونی حداقل ۶-۷ ساله که دست به قلم نزدم. امروز دوباره شروع کردم. امروز "الف" نوشتم.

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم‌

 

///

کم‌کم دیگه دارم میرم شرکت! یعنی دیگه جدی جدی کارم داره شروع میشه.

 

//

ماه رمضون امسال به خاطر اثرات وضعی فقط دارم گشنگی میکشم. 

حکایت این اثر وضعی هم خیلی خیلی عجیبه. گاهی وقتا هیچ احساس خوبی نداری. نمیتونی رشد کنی. فقط میتونی مقاومت کنی در برابر افول تا شاید اثر این خواطر بره و شاید بشه کاری کرد. همچین اوضاعی دارم.

/

خواستم در مورد بقیه هم حرف بزنم . بیخیال شدم. ما بریم چوب خودمونو بخوریم.

 

** ویرایش: یادم رفت بگم. قلم تراش ندارم. خودم نمیخواستم قلم‌هارو بتراشم . ولی کسی رو پیدا نکردم. قلم تراش هم ندارم. مجبور شدم با چاقوی معمولی این کارو بکنم. که اونم خیلی وقت بود تیزشون نکرده بودم. دنبال نعلبکی میگشتم که چشمم افتادم به لیوان(میگن ماگ!).

دیدم چینیه. با هزار زحمت یه کمی تیز کردم چاقو هارو. ولی بازم نشد خوب قطع بزنم.

باید یه قلم تراش پیدا کنم. البته الان تو این شرایط واقعن بودجه‌ برای این کار ندارم.

 

۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

ماه رمضون

خداروشکر که به یک ماه رمضون دیگه رسیدیم و امیدوارم این اثرات وضعی این چند وقت اخیر اجازه بدن که از این ماه بتونم استفاده کنم.

 

آهنگ یک وجب خاک مجید اخشابی رو پیدا کنید و گوش کنید!!(الکی نگردید لینک نذاشتم! :) )

 

یه تعبیر بچه گانه از ماه رمضون: حالا یه ماه خورشید نمیتونه غذا خوردنِ(خوردنه ممنون بابت تذکر!) مارو ببینه(ان شاء الله)

 

میترسم! درست نیست. باید مواظب باشم. خدایا کمک کن!

 

پ.ن۱: پیرو پست قبلی پریروز ریش و سبیل‌هامو زدم! دست‌آورد یک ماهم برباد رفت.

پ.ن۲: پریروز فیلم گذشته اصغر فرهادی رو دیدم. خوب بود. میخواستم در موردش بنویسم گفتم شاید هنوز ندیدن. فقط یه چیز. خیلی پرتوقع نرید سالن!

 

۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۴:۵۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

آزادی برای همه

دیروز با دوستم رفته بودیم تی‌شرت بخریم. سمت ولیعصر. فروشنده یه تی‌شرتی داد که نگاه کنیم. بعد من از دوستم پرسیدم که این بهم میاد؟ گفت خب بگیرش جلوی آینه. بعد یه آقای نسبتن مسنی بود .گفت این به آدمای خوش‌تیپ میاد. منم حاضر جوابی کردم گفتم پس حیف به من نمیاد! اونم برگشت گفت چرا بهت میاد ولی اگه اونا رو بزنی! اولش متوجه نشدم چی میگه. ادامه داد که آره ریشاتو بزن.

بعد یه سری حرف زد که نمیدونم دانشجو نباید اینجوری باشه و ... . فروشنده و دوستم هم به کمکش اومدن! :)

در کل آدمی نیستم که به خاطر همچین مسایلی ناراحت بشم یا ناراحتیمو بروز بدم.

این چند روزی که خونه بودم هم حکایت مشابهی داشتم. یکی میگفت ریشات تار عنکبوت بستن! یکی میگفت یکمی به خودت برس و ... .

 

اصلن خودم هم همین نظرو دارم! یعنی دست خودم نیستا. بعضی از آدمای ریشو رو میبینم احساس خوبی بهم دست نمیده! بعد میگم خود من خودم هم که تقریبن همینطوری هستم!

نمیدونم.

- خب آراستگی خوبه. یعنی آدم بهتره آراسته باشه .

- افراد تا زمانی که باعث اذیت دیگران نشن در پوشش و رفتار آزادی دارن. ولی خب این مرز اذیت رو چه جوری میشه تعیین کرد؟

- عرف یک جامعه این مرز اذیت رو مشخص میکنه.(؟)

- بعد این عرف آیا چیز ثابتیه؟ مثلن اگه امروز ریش رو دوست نداره، یه چیزایی دیگه رو دوست داره. فردا قراره به چه سمتی بره؟

- آیا درسته که به خاطر زندگی در اجتماع سعی کنیم حتمن رضایت عرف رو کسب کنیم؟

- یا نه . مثلن ممکنه بگیم من دوست ندارم فلان هنجار رو رعایت کنیم.(البته فکر میکنم لفظ هنجار برای این شرایط مناسب نباشه)؟

- مثلن ممکنه . من بگم. به درک که مردم از ریش بدشون میاد. من میخوام ریش نگه دارم. اونوقت آیا من حتمن باید دلیل و ایدئولوژی و منطقی داشته باشم برای این عرف شکنی؟ مثلن حتمن باید بیام این کارم رو ربط بدم به دین. نمیخوام بگم که حکم دین در این مورد چیه و ... .

ببینید هر وقت صحبت از آزادی پوشش در جامعه میشه. اولین تصویری که تو ذهن بیشتر مردم شکل میگیره، یه نفریه که مثلن یه لباس عجیب غریب پوشیده. یا مثلن خانمی که پوششش متفاوته و ... . 

بعد مثلن یه پسری که یه لباس عجیبغریب با یه مدل موی عجیب‌غریب‌تر میاد و با چنان سوزی از آزادی حرف میزنه که آدم دلش میسوزه. من نمیگم که اینا حرفشون اشتباهه. میگم بنا به دلایلی داریم از اون ور بوم میفتیم.

شاید اون آزادی که اونا میگن توسط نهادهایی دولتی یا غیره سلب شده. ولی این آزادی که من میگم داره توسط خود ما مردم از بین میره.

خود ما که داریم آزادی رو از یه عده‌ای میگیریم. من اینو نه به این خاطر که خودم بین این آدما باشم میگم. بازم میگم این بخش از زندگی من دلیل خاصی نداره که بخوام روش تاکید کنم. یعنی ممکنه امروز ریش بذارم و فردا از ته بزنم. 

خودم رو از همون دسته‌ی سلب کننده آزادی میبینم. همینایی که وقتی یه دختر ِکوچولو میبینن که چادر سر کرده، مسخره‌ش میکنن. همینایی که وقتی تو پارک یا یه جای تفریحی یه چادری میبینن، حالشون بهم میخوره و میگن که ... .

همینایی که تا یه آدم ریشو میبینن بهش انگ اُمّل بودن میزنن. بعد هم ربطش میدن به یه نهادی جایی و ... . 

بیایید از خودمون شروع کنیم. یه کمی ظاهر بینی رو بذاریم کنار. دقیق نمیدونم. یه مدته برام سواله که ظنّ ِ بد داشتن چقدر گناهه؟ و این ظن رو با یکی دیگه در میون گذاشتن چی؟

 

// یه خاطره خواستم بنویسم بعد گفتم درست نیست. اینایی که تا یه آدم بدحجاب میبینن هزارتا ظن بد میکنن. و مثلن اگه طرف آشنا باشه میشینن پشتش حرف میزنن. به قول یکی از استادای دانشکده اینایی که دارن داعیه دین و مذهب میکنن، خب بابا تو همون دین گفته که این کار شما جزو بدترین گناهاست. شاید اون آدم فقط یه مشکل پوشش رو داره. شما از کجا میدونید اوضاتون از اون بهتره؟

۱۶ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

درست بنویسیم(کسره یا ه)؟

خب یکی از مشکلات خود من همین مورد بود. 

برای شما هم شاید پیش اومده که ندونید آخر یه کلمه‌ای باید "ه" بذارید یا " ِ(کسره)"

 

به صورت اتفاقی این مطلب رو خوندم و به نظرم مفید اومد که بقیه هم به این قاعده ساده عمل کنند. چون به نظرم حتی محاوره نویسی هم یه هنجارها و قواعدی داره و بهتره رعایت کنیم.

 

خلاصه‌ش اینه که اگه آخر یه کلمه‌ای "است" به خاطر محاوره حذف شده "ه" بذارید. در غیر اینصورت کسره

 

مثال:

هوای گرمه و دلم یه نوشیدنی ِ خنک می‌خواد!

 

یه چیز ِ مهم در مورد دوست صداقتشه!

 

برای مثال‌های بیشتر و البته توضیح بهتر میتونید به این لینک مراجعه کنید. 

 

بیایید با رعایت همچین قواعدی محتوای بهتری در وب داشته باشیم.

 

چند وقتیه به ذهنم زده که یک سری قواعد هم برای فینگلیش نویسی وضع بشه. من واقعن خیلی خیلی بدم میاد از فینگلیش نوشتن. ولی به نظرم دیگه چاره‌ای نیس . و حداقل برای قابل تحمل کردن وضعیت لازمه یه سری قاعده رعایت بشه.

۱۵ تیر ۹۲ ، ۲۲:۴۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

وقتی بچه‌ها کوچک هستند برید مسافرت

داییم همیشه میگفت تا وقتی بچه‌ها(ما) بزرگ نشدن تا میتونید برید مسافرت. چون وقتی بزرگ میشن دیگه هماهنگ کردن وقت و سلیقه‌شون سخت‌تر میشه. راست میگه.

بچه‌تر که بودیم کلا از کل سفر لذت میبردیم! مثل الان نبود که بخاطر زود برگشتن و رسیدن به چندتا کار شخصی همه‌ش لابی کنیم و به صورت نامحسوس سفر رو کوتاه‌تر کنیم که هوا بده و ... .

در کل خوش گذشت. فکر کنم اولین باری بود که چیزی برای خودم نخریدم! تقریبن همیشه هر جا برم یه چیزی پیدا میکنم. اینبار هم با اینکه خیلی دوست داشتم یه چاقوی خوب بخرم ولی پیدا نشد و بقیه جنس‌ها هم یا بی‌کیفیت بودن یا نسبت قیمت به کیفیتشون بالا بود.(حتی بالاتر از تهران)

 

پ.ن : یه پست در مورد فیدلی باید بنویسم

----- : دوستان کمپین زدن که به فیسبوک برگردم!

----- : چه درونم تنهاست! گاهی وقتا سخته شاد بودن. حداقل حفظ ظاهر میکنیم!

۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

مسافرت خانوادگی

دیروز عصر به مامانم زنگ زدم. گفت که برنامه‌ت چیه برای آخر هفته. میخوایم بریم مسافرت. 

 

راستش چند وقته دلم لک زده بود برای یک مسافرت خونوادگی مثه اون قدیما. یه سالی که به خاطر کنکور من زیاد نتونستیم بریم مسافرت. یک سال هم منتظر کنکور خواهرم بودیم. 

البته این مدت مسافرت رفتما ولی مزه‌ی اون مسافرت‌های قدیمی هنوز زیر زبونمه. این که بشینیم تو ماشین بزنیم به دل جاده. بریم جاهایی که نمیشناسیم. بعد بابام هر ۲-۳ ساعت نگه داره که پیاده بشید یه کمی قدم بزنید.

یا مثلن شب دیر وقت رانندگی کنه و من و مامانم صحبت کنیم که خوابمون نبره!

برسیم یه جایی و به جای هتل و مسافرخونه بساط چادر رو راه بندازیم.

 

عاشق این سفرهام. خدا کنه این سفر یکی دوروزه هم خوش بگذره!

////////

این کار انتخاب رشته قشنگ دهان منو مسواک کرد!(به قول یه نفر) یعنی هر کی میاد یه دل سیر شکوه میکنم از زمین و زمان.

//

رفتم زبان تعیین سطح کردم برم یه کمی مکالمه زبان یاد بگیریم(از خیلی پایه!)

/

دلم و در واقع ذهنم پره از حرف. منتظر فرصت میگردم بنویسمشون. فعلن ۲-۳ روز دور میشیم از زندگی مجازی و واقعیتر زندگی میکنیم.

 

یاحق!

۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

کنکور۹۲

خب امروز کنکور ریاضی و هنر برگذار شد. یادش بخیر دوسال پیش چنین روز و شبی. من چنین شبی نشستم سوالارو دانلود کردم بعد گزینه‌‌هامو تا یادم نرفته وارد کردم و که بعد بتونم درصد بگیرم. از شانس من تقریبن هر درسی رو ۱۰ درصد کم حساب کرده بودم.

بعد روزی مثه فردا هم کنکور زبان بود . یادمه پاشدم با بابام رفتیم جمعه‌بازار کباب خوردیم!!!

بعد عصر بعد کنکور خونواده رفته بودن بناب! منم یادمه تا دیروقت با بچه‌ها بیرون بودم. 

////

فردا کنکور تجربیه. خواهرم کنکور داره. امیدوارم موفق باشه و البته واقعن به نظرم کنکور در مقابل زندگی اتفاق خیلی خیلی کوچیکیه.

 

///

از طرف دیگه من الان دو روزی میشه که درگیر کار تبلیغات این مرکز انتخاب رشته‌ام که میخوایم با بچه‌ها راه بندازیم. یعنی قشنگ آدمو تا مرز دلسردی جلو میبرن. یه بار طراح بنر اذیت میکنه. یه بار یار نداریم برای پخش تبلیغات. یه بار دیر میکنیم و چاپ خونه‌ی باز پیدا نمیشه. آخرش فرشته‌هایی مثه پدر آدم میاد و خیلی از این مشکلات رو حل میکنه تا بفهمی که تجربه و آشنایی یه چیز دیگه‌س.

 

//

بعد من میتونستم برم خونه ولی نرفتم.

/

 

۰۶ تیر ۹۲ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

تنهایی یک روزه رفتم قم

خب دیشب بعد از اینکه از خسته از دوچرخه‌سواری برگشتم. با دوستان رفتیم سوله و فوقبال بازی کردیم. قشنگ له شدم!

شب هم فقط ۱ ساعت خوابیدم. ساعت ۵ از خوابگاه زدم بیرون.

۵:۱۵ رسیدم مترو طرشت. درش بسته بود. تا ۵:۴۰ منتظر موندیم. درهاشو باز کردند رفتیم تو . ساعت حدود ۶ مترو اومد. خلاصه ۶:۴۰ من ترمینال جنوب بودم. یه اتوبوس کاشان پیدا کردم. سوار شدم. ساعت ۷:۲۵ حرکت کرد.

ساعت حدود ۹ میدان "۷۲ تن" قم پیاده شدم. هوا خیلی خیلی گرم بود. تازه فهمیدم که گرما رو نه میشه با زبان بیان کرد و نه حتی با تصویر. گرما باید چشید. باید لمسش کرد. سوار تاکسی شدم. حرم مطهر.

نماز ظهر و عصر. بعدش یه نفر از بچه‌های دانشگاه رو به صورت اتفاقی میبینم. اونم تنهایی اومده. نهار اون‌ رو میخوریم. بعد میریم جمکران.

بعد هم برمیگردیم. خیلی خیلی خوش گذشت.

با خستگی دیروز و خستگی امروز + تو اتوبوس نشستن پاهام کاملن بی‌حس شدن. لاکتیته شدن!

با همه‌ی سختی‌هاش ولی خیلی لذت بخش بود. خیلی وقت بود که دلم میخواست شروع کنم یه سری مسافرت‌ رو به شهرهای ایران. 

دوست دارم بتونم مثلن تنهایی برم. یا گرو‌ه‌های خوب.

اصلن یه دلیلم برای اینکه فعلن قصد ازدواج ندارم همین قسم سفرهاست!(حالا کی خواست!) دلم میخواد از کلی از این سفر کرده باشم.

 

 

بسیار سفر باید ...  :)

۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان