دیروز عصر به مامانم زنگ زدم. گفت که برنامه‌ت چیه برای آخر هفته. میخوایم بریم مسافرت. 

 

راستش چند وقته دلم لک زده بود برای یک مسافرت خونوادگی مثه اون قدیما. یه سالی که به خاطر کنکور من زیاد نتونستیم بریم مسافرت. یک سال هم منتظر کنکور خواهرم بودیم. 

البته این مدت مسافرت رفتما ولی مزه‌ی اون مسافرت‌های قدیمی هنوز زیر زبونمه. این که بشینیم تو ماشین بزنیم به دل جاده. بریم جاهایی که نمیشناسیم. بعد بابام هر ۲-۳ ساعت نگه داره که پیاده بشید یه کمی قدم بزنید.

یا مثلن شب دیر وقت رانندگی کنه و من و مامانم صحبت کنیم که خوابمون نبره!

برسیم یه جایی و به جای هتل و مسافرخونه بساط چادر رو راه بندازیم.

 

عاشق این سفرهام. خدا کنه این سفر یکی دوروزه هم خوش بگذره!

////////

این کار انتخاب رشته قشنگ دهان منو مسواک کرد!(به قول یه نفر) یعنی هر کی میاد یه دل سیر شکوه میکنم از زمین و زمان.

//

رفتم زبان تعیین سطح کردم برم یه کمی مکالمه زبان یاد بگیریم(از خیلی پایه!)

/

دلم و در واقع ذهنم پره از حرف. منتظر فرصت میگردم بنویسمشون. فعلن ۲-۳ روز دور میشیم از زندگی مجازی و واقعیتر زندگی میکنیم.

 

یاحق!