گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

اتفاق

پدرم ماشین قبلی رو که پژو بود فروخت یه وانت دوکابین مزدا خرید یه هفته پیش. چهارشنبه صبح که میرفته اداره میره کارت ورودشو از تو ماشین برداره که پیاده بره. بعد میگه بذار با ماشین برم. خلاصه در گاراژو باز میکنه و میاد کلید رو بندازه که ماشین گرم بشه نگو ماشین رو دنده‌س و یهو روشن میشه و از گاراژ میاد بیرون و میخوره به دیوار همسایه روبرویی. بابام هم پاهاش رو زمین بوده و فقط خم شده بوده تو ماشین و همینجوری با ماشین کشیده میشه و در ِ باز ماشین میخوره به در گاراژ و ... . خلاصه که استخوان لگنش شکسته میشه. 

مادرم ساعت ۱۱ به من زنگ زد و خبر داد. پاشدم رفتم ترمینال و شب ساعت ۱۰ مستقیم رفتم بیمارستان. شب موندم کنارش.شبا خیلی بی‌تابی میکنه. پدرم آدمی نیست که بتونه چند ساعت یه جا بشینه بر خلاف من!. و بیشترین اذیت شدنش به خاطر همینه! دکترش گفت که عمل نمیخواد ولی چون استخوانش شکسته باید حداقل ۳۰-۴۰ روز استراحت مطلق بکنه و رو تخت بخوابه. 

فعلن خونه هستم. تصمیم گرفتم این ترمم رو حذف کنم. با این که هر کی میشنوه میگه نه نمیخواد ولی من تقریبن تصمیممو گرفتم. خیلی با عجله اومدم خونه و شاید یه سر بیام وسایلمو بیارم.

خلاصه که کل ماجرا این بود. دعا کنید که کم اذیت بشه و زود خوب شه.

۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

مقتل‌خوانی ظهر عاشورا

ظهر عاشورا توی مهدقرآن مقتل‌خوانی بود. صبح که از خونه میومدم بیرون به خونواده گفتم که برنامه اینه و خواستید شما هم بیایید. حاج باقر خیلی با سوز می‌گفت.

وسط‌های برنامه خبر نداشتم که مادرم هم اومده مهد یا نه. ولی همه‌ش با خودم می‌گفتم کاش نمیومد! کاش اصلن نمیگفتم! کاش مثل هر سال برن سر مزار! چون میترسیدم مادرم از شنیدن مقتل حالش بد بشه! ناراحتی قلبیش دوباره برگرده! یه لحظه به خودم اومدم دیدم حاضر نیستم "نقل یک مصیبت" رو مادرم بشنوه! که مبادا نتونه تحمل کنه، مصیبتی که برای یکی "اتفاق افتاده".

و چقدر حال اون آدم بد شده! و چه بر سر قلب اون بانو اومده!

همین.

۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۸:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

حسینیه ارشاد

خب امسال قسمت شد پنج شب برم حسینیه ارشاد(یعنی از سه شنبه) خلاصه لطف خداست که از واسطه‌های مختلف شامل حال آدم میشه و آدم بر تنبلیش غلبه میکنه و بعدم نمیتونه دل بکنه.

اولش کاری به سخنران و برنامه نداشتم صرفن مشتاق بودم برم ببینم کجا بوده اونجایی که افرادی مثل آیت‌الله مطهری یا دکتر شریعتی سخنرانی میکردن و یه جورایی انقلاب نظری کردند. آماده بودم برم جایی که بشینم روی زمین و بوی جوراب خودم! و تنگی جا و هی این پا و اون پاشدن که پاهات خواب نرن و ... ولی رفتم دیدم، الحق که روشن‌فکری دینی! از سر و روی این حسینیه می‌باره!

جالب بود برام که آدم بشینه روی صندلی و با خیلی راحت گریه کنه! راستش توی عمرم مثل این چند روز سبک نشده بودم از نظر گریه کردن! راست‌ترش بر خلاف همیشه گریه‌ی این چند روز خماری بعد از گریه(سردرد!) هم کمتر از همیشه بود. داشتم فکر میکردم اون جمله هست که نسبت میدن به دکتر شریعتی که میگه نمیدونم "ترجیح میدم توی خیابون به خدا فکر کنم تا اینکه بیام مسجد و به کفشهام فکر کنم" شاید اصلن حکمت همین با کفش رفتن و روی صندلی نشستن توی حسینیه ارشاد همین باشه!

خلاصه تا اینجای زندگیم هیچ وقت نشده بود که برنامه‌ی شب‌های ماه محرم رو برم جایی. البته توی شهرمون که برنامه‌ی خوبی نبود(یا حداقل من سراغ نداشتم!) بیشتر سینه‌زنی و زنجیرزنی بود که معمولن اونارو میرفتیم. این چند سال تهران هم همیشه‌ی خدا بهونه‌ی درس و ... داشتیم. ولی امسال خدا خودش ... .

شکر خدا خوب بود. خدا امیدوارم دعای همه‌ رو برآورده کنه.

مباحثی هم که مطرح شد برای شخص من که مفید بود. اصلن به نظرم برای همچو منی که هیچی بارم نبود هر مجلسی میتونست مفید باشه!

حالا دلم گرفته که فردا روضه‌ی حضرت ابالفضل العباس رو چیکار کنم. اونموقع تو اتوبوسم. آقایی که روضه‌شو نه تنها محرم که هر وقت سال میخونن. آقایی که آقایی رو کامل کرد. 

الدخیل یا عباس! خودت لطف کن و از آقا اجازه بگیر نصیبمون بشه زیارتتون.

۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
چوپان

آرامش روحی و روانی بدون شبکه‌های اجتماعی

خب یکی دو روزه که فیسبوک و توییتر رو غیرفعال(دی‌اکتیو) کردم و به معنای واقعی کلمه به آرامش روانی و روحی و فکری خوبی رسیدم.

نمیگم که اینا خوب نیستن ولی به نظرم باید بعضی وقتا ازشون دور شد تا کارکرد صحیحشون از یادمون نره.

پس چند وقتی بیشتر می‌نویسم.

فعلن از پست‌های کوتاه شروع میکنیم. 

 

 

۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۰:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان