گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

سالنامه ۹۲

فروردین:

شروع سال می‌رفتم باغ. بیل می‌زدم. کمی هم بیمار شده بودم. چندتا بیماری هم‌زمان. ولی یک درس خیلی بزرگ گرفتم و اون هم اینکه کار یدی باعث تصفیه روح و جان میشه. تصمیم گرفتم هر سال زمانی رو اختصاص بدم به انجام کار فیزیکی. کشاورزی یا نجاری.

بعدش هم شروع یه دوره‌ی خیلی خوب بود از زندگی. روزهای رشد. برگشتیم تهران. شرکت عرش. فروردین تموم شد.

اردیبهشت:

ماه خوبی نبود. وسطاش با یک جمله روند نزولی اون دوره‌ی رشد شروع شد. جرقه‌ی یک کار جالب برای تابستون. مرکز مشاوره انتخاب رشته!. باز هم شرکت. و چند اتفاق بد. درسی که گرفتم این بود که باید مواظب بود. باید مواظب تک تک لحظات زندگی بود.

پ.ن :‌فکر کنم لپ‌تاپمو اردیبهشت ماه خریدم!

کلن اردیبهشت ماه عجیبی بود!

خرداد:

فکر کنم درگیر امتحانات بودیم و البته کمی هم درگیر انتخابات. انتخاباتی مهم برای ایران و ایرانی. 

آهان این آدرس رو هم اونموقع خریدم. یعنی سه ماه بعد باید به فکر تمدید باشم(البته یادم نیست یه ساله بود یا بیشتر)

تیر:

کنکور خواهرم. ترم تابستان. کار شرکت. من هر تابستون تقریبن چندتا از کارای مورد علاقه‌مو شروع می‌کنم. این تابستون مثلن چندتایی کتاب در مورد هنر و زیست‌شناسی خریدم که البته تا یه جاهایی خوندم و ... . :)

تیرماه بود که فکر کنم یه مسافرت کوچیک رفتیم با خونواده. بعدش اره‌ مویی‌م رو بردم تهران. اولین سفری که تنهایی رفتم قم. نیمه شعبان. تهران. دوچرخه سواری. کلاس زبان.

مرداد:

ماه رمضون. شب‌های قدر. مرکز انتخاب رشته. اولین تجربه‌ی کار تقریبن مدیریتی. تجربه‌ای نه چندان موفق. شاید یک شکست. ولی خیلی درس‌ها یاد گرفتم. خیلی خوشحالم که این درسهارو در این سن یاد گرفتم. من همیشه میگم که باید قدر شکست رو دونست. این ماه تعداد پست‌های وبلاگم خیلی کم شد. خیلی سرم شلوغ بود. دوستان جدید پیدا کردم. آدم‌ها رو بیشتر شناختم. به نظر خودم شاید به اندازه‌ی یک سال تجربه کسب کردم. (آخه به نظرم بزرگ شدن و پیرشدن و تجربه کردن نسبت به گذر زمان خطی نیست!)

شهریور:

شهریور هم زود گذشت. اصلن دلم برای دانشگاه تنگ نشده بود!

مهر:

دانشگاه. ۲۲ واحد. بد درس خواندن.

کلاس خوشنویسی ثبت نام کردم. اولین بار رفتم استخر دانشگاه و معتادش شدم!.

آبان:

خونواده رفتن مشهد. ماه محرم. عاشورا تاسوعا. درویش بایرام‌علی. 

آذر:

چندتا دیدار خوب دوستانه. کوه رفتن.

دی:

باغ. زمستون و برف. تفنگ و شلیک و شکار. کلبه و بخاری ذغالی.

گوشی جدید. سامانه پیامک!.

کچل کردن.

و صبحت‌هام با رضا. رفتن به قم و گرفتن چند تصمیم.

بهمن:

کمترین تعداد پست در یک ماه! خواهرم رفت دانشگاه. پایان ترم و پروژه‌های لعنتی! :). شروع ترم جدید. شروع چند کار جدید. چند آشنایی جدید. رکورد ماندن در تهران. ۵۰ روز!‌:)

اسفند:

کمی فکر. و چیزایی برای نگفتن.

//

این آخرا دیگه با عجله نوشتم. به نظرم ۹۲ سالی بود که چگالی اتفاقاتی که افتاد زیاد بود. :))

امیدوارم و به نظرم ۹۳ قراره سال خیلی جالبی باشه :))

به امید خدا

۲۸ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

تاثیرات

از اون پست قبلی یه کمی فاصله بگیریم. اون یک اتمام حجت بود با دوستام که مشکلی پیش نیاد.

 

پست دوتا قبلی که گفتم ناراحت شده بودم دلیل ناراحتیم تاثیراتی بود که روی زندگی دوستام میذاشتم. وقتی میگم تاثیر گذاشتم به هیچ وجه منظورم این نیست که بعله من آدم تاثیرگذاری هستم و ... . تاثیرگذاشتن واقعن افتخار خاصی نداره. چرا که آدمایی توی زندگی من تاثیر گذاشتن که هیچ مشخصه خاصی نداشتن. بحثم سر اینه تاثیرهاست. یعنی چی؟ ببینید فرض کنید من با توجه به عقلم(یا احساس و هر چیزی که اسمشو میذارید.) و با نیت کمک میاید یه حرفی می‌زنید یا کاری می‌کنید و باعث میشید اتفاقی بیفته. بذارید چند مثال بزنم. این قسمت رو میتونید فرض کنید خیالیه! یا فرض کنید از زبان یه نفر دیگه دارید میخونید.

 

-مثلن شب عاشورا تاسوعا بشینی پای چت با دونفر. و به قولی باهاشون بحث کنی که شما باید به قول امروزیا کات کنید. بعد مثلن اونا هم کات بکنن. حالا فرض کن نیت شما درست و عقلت اینو بهت میگه. بعد مثلن بعد چند وقت اتفاقی که میفته چیه؟ اینه که هردوی اون آدما احساس نفرت پیدا بکنن از تو . و مثلن یکی برگرده به تو بگه تو مانع من میشی؟ چه حالی به آدم دست میده؟ پشیمون نمیشه؟

 

- با توجه به افکار و عقاید یک زمانت ، وقتی یه نفر ازت سوال پرسید در مورد رفتن(اومدن) به فیسبوک. آدرس اون پستتو بدی بهش و اون پست باعث بشه اون آدم نره فیسبوک. بعدها فکر و عقیده‌ی خودت عوض بشه یا بنابه دلایلی بری فیسبوک و همون آدم بیاد ازت بپرسه؟ ناراحت نمیشی؟ حق نمیدی بهش؟

 

- نصف شب با دوستت چت کنی. و کلی براش داستان بگی که باید اصرار کرد بر خواسته و پافشاری بکن و همینجوری دست روی دست نذار. بعد دوستت بره یه کاری بکنه و تو احساس کنی اگه چیزی نمیگفتی و دوستت کاری نمی‌کرد اوضاع بهتر میشد؟!

 

- بگردی برنامه‌ی امتحانی یه دانشگاه دیگه رو پیدا کنی و بدی به دوستت و پاشه بره. بعدها اگه مشکلی پیش میومد تو چیکار میکردی؟

 

و شاید مثال‌های دیگه که جاش نیست بگم.

اینجاست که به حرف الف میرسی که میگفت یه مدت رفتم روانشاسی و روان‌کاوی کار کردم ولی بعدش رهاش کردم. چون ترسناک بود. چون با داری با یک آدم بازی می‌کنی. وقتی که احساس می‌کنی با حرفات میتونی حرفت رو به یه نفر بقبولانی.

 

خلاصه. هیچی. خواستم یه قسمت از دلایل ناراحتی اون روزم رو بگم. اینکه چرا نوشته بودم به من چه بقیه چیکار میکنن و ... . 

یا خیر حبیب و محبوب

 

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

رک

من آدم رکی هستم و این بعضن باعث میشه آدما ناراحت بشن.

می‌خوام چندتا حرف رک بزنم.

 

۱- اگه شما دوست من هستید و نسبت به سبک زندگی من نظری داری میتونی محترمانه نظرت رو بدی و قبول می‌کنم برای بار اول(یا متناهی بار) ولی اینکه به خودت اجازه بدی به هر کدوم از بخش‌های زندگی من گیر بدی و با هر هدف و نیتی استهزا یا حتی اظهار نظر بکنی، خیلی خیلی ساده بگم با واکنش دفاعی من مواجه خواهی شد. و این واکنش دفاعی به تجربه ثابت شده که خیلی نتیجه‌ی بدی داشته.

زندگی، خواب، کار، مطالعه، مدیریت کارها و ... مشمول سبک زندگی می‌شوند.

اگر هم دوست من نیستید که اون بار اول( متناهی بار) رو هم حق ندارید!

به قول این انگلیسیا:

This is my Style and it's none of your business

۲- اگر با این همه سن و سال هنوز بلد نیستید درست حرف بزنید پس لطف کنید ساکت بمونید.(خفه بشید). من به کلماتی که به کار می‌برم یا می‌شنوم حساسم. سکوتتون رو خیلی ترجیح میدم به شنیدن بعضی اراجیفتون. و صادقانه بگم در مقابل این اراجیف توصیه خواهم کرد که "خفه شو!" یا به صورت مخفف "خفه" و امثالهم. مخصوصا وقتی که من کاری با شما ندارم و توی لاک خودم هستم.

You need to shut up and let me live my life how I want

۳- یک نصیحت دوستانه که البته فقط یک‌بار(متناهی بار) میگم. سعی کنید چاره‌ای برای عقده‌های روانی‌تون بکنید. عقده‌هایی که در بعضی لحظه‌ها قشنگ خودشون رو نشون میدن و همه‌ی وجاهت گاهن پوشالی شما رو به گند می‌کشن. خیلی خوبه که آدم سعی کنه خودشو بشناسه. شاید اولش قبول مشکلات برای آدم سخت باشه ولی پیشنهاد میکنم این کار رو بکنید. وگرنه ممکنه در همون حالت دفاعی که در بالا گفتم کسی عقده‌هاتون رو براتون بشماره. 

 

۴- و اما در صورت رعایت موارد فوق من به نظرم دوستی خیلی ارزش داره. ولی متاسفانه در این چند مدت بعضی رفتارها باعث شده که من از بعضی عقایدم دور بشم. منی که یک زمان عقیده داشتم "کمک کردن به دیگران، خودخواهانه‌ترین کار ممکن است." متاسفانه با دیدن بعضی رفتارهای افراد که از عقده‌هاشون (این عقده هم یه جور عقیده‌ست ها! ولی ... ) خبر میداد باعث میشن آدم احساس کنه این جمله ... . ولی باز هم می‌گم برای کسی که با معیارهای من دوست شناخته میشه من بیشتر از قبل هم ارزش قائلم.

 

۵- من به چیزهایی که می‌شنوم خیلی حساسم و به نظرم این حق رو دارم که خودم انتخاب کنم چیا رو بشنوم و چیارو نشنوم پس لطفن به این حق بنده احترام بذارید.

 

// این متن رو بهتره با لحن غیر عصبانی ولی رک بخونید. بین این دوتا تفاوت هست. به نظرم رک بودن خیلی وقتا خوبه.

/ درضمن در به خود گرفتن یا نگرفتن این متن اختیار کامل دارید. ولی من اطلاع دادم.

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
چوپان

تفاوت دو روز پشت سر هم

سه شنبه روز خیلی خیلی خوبی بود.

دوشنبه شب از ساعت حدود ۲۱ خوابیدم. خیلی خواب خوبی بود. حدود ساعت ۳ صبح بیدار شدم. کمی کتاب خوندم. یه پست نوشتم اینجا. رفتم دیزی‌سرا صبحونه خوردم. رفتم دانشگاه. سر همه‌ی کلاسام رفتم. ظهر رفتم پینگ‌پنگ بازی کردم. عصر هم کمی گشتم تو دانشگاه. باقالی خوردم و موز-شکلات. اومدم خوابگاه. یه شام سبک و بعدشم رفتم استخر. استخر هم خیلی حال داد.

 

برگشتم. و روز بد چهارشنبه قبل از تموم شدن سه‌شنبه شروع شد. تا حدود ۳-۴ صبح چت کردم با دونفر. کلی ناراحت شدم. با ناراحتی رفتم خوابیدم. خواب، گرسنگی و بی‌حوصلگی. ساعت ۱۹:۱۵ رفتم از بوفه یه ساندویچ بندری گرفتم و یه دوغ. موقع خوردن ساندویچ لبم که تب‌خال زده زخمش باز شد. خلاصه اینم از چهارشنبه. اعصبام خورد شد از این چهارشنبه. نه کاری کردم. نه درسی خوندم. اعصابمم خورد شد. پشیمون میشم از رفتارم با آدما. برام جز درد سر چیزی نداشته.

به نظرم چهارشنبه این قدر خراب نمی‌شد اگر من همون موقع که از استخر برگشتم بدون روشن کردن لپ‌تاپ میرفتم تو تخت‌خواب و می‌خوابیدم. خیلی خیلی بهتر می‌شد. احتمالن صبح ۴-۵ بیدار می‌شدم. صبح زود کلی کارا میتونستم بکنم. صبحونه بخورم. برم دانشگاه. نهار بخورم. درس بخونم. و ... . شام بخورم . خراب نمی‌شد اگه تا اون وقت چت نمی‌کردم. به من چه بقیه چیکار میکنن یا چه مشکلی دارن؟ چرا باید روزمو به خاطر بقیه خراب می‌کردم؟ ارزششو داشت؟ نمیدونم.

 

حالا میخوام پنج‌شنبه رو خوب بسازم.

۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

کتاب- "ساخت و کار ذهن"

خب دوست دارم یه سری پست بنویسم در مورد کتابایی که میخونم.

من معمولن زیاد کتاب میخرم و البته معمولن هر کتابی رو اولش با ذوق و شوق شروع به خوندن می‌کنم ولی مثل اکثر کارهای دیگه نیمه‌تمام رهاش میکنم و میرم سراغ کتاب بعدی.

تصمیمی که به تازگی گرفتم اینه که از این به بعد هیچ کتابی رو شروع نکنم به خوندن مگر اینکه قبلش با خودم عهد ببندم که کامل بخونمش و تمومش کنم. در راستای همین تصمیم برگشتم و کتابی رو که تقریبن ۷۰ درصدش رو خونده بودم دیروز تموم کردم.

کتاب رو در تاریخ ۱۸ بهمن ۹۲ دوست بزرگواری هدیه داده بودند. من از همون روز شروع کردم و فکر کنم توی یه هفته از ۲۷۰ صفحه ۲۰۰ صفحه‌شو خوندم. ولی بقیه‌ش موند برای دیروز یعنی ۱۱ اسفند(تاریخ با اغماض) که خوندم. و واقعن به این نتیجه رسیدم که کتاب رو باید تا آخر خوند. فصل آخرش خیلی زیبا بود.

///////

خب برم سراغ کتاب.

مولف: کالین بلیک‌مور

مترجم: محمدرضا باطنی

نشر: فرهنگ معاصر

کتاب تقریبن ۳۰۰ صفحه‌س. البته قطعش تقریبن نیم‌پالتوییه!(از قطع معمولی یه کمی کوچیکتره!)

 

کتاب ۶ فصل داره که به نظرم لزومی نداره به ترتیب خونده بشن.

۱- ملکوتی‌ترین پاره‌ی ما (مفهوم روح در گذر تاریخ)

۲- چوانگ-تسه و پروانه(هشیاری، خواب، و رویا)

۳- تصویری از حقیقت(واقعیت، حقیقت، و شناخت)

۴- فرزند لحظه‌ها(حافظه به عنوان کلید اعمال عالی ذهن)

۵- شعله‌ی فروزان(زبان و گفتار و شالوده‌های زیست‌شناختی آن‌ها)

۶- دیوانگی و اخلاق(استفاده از ره‌آوردهای پژوهش مغز در راه خیر و شر)

 

تقریبن برای مطالعه‌ش ۳۰۰-۴۰۰ دقیقه وقت صرف کردم! یعنی حدود ۵-۷ ساعت :)

 

دوست داشتم از هر فصل حداقل یه بند جالب بنویسم ولی خب راستش مجالش نیست. ولی احتمالن در آینده این کار رو بکنم. مثلن میشه از هر فصل یه عکس از یه بند گذاشت.

///////////

و اما برای کتاب بعدی که میخوام بخونم. کتاب "آموزش عقاید" اثر آیت‌الله مصباح یزدی. این کتاب رو دقیق یادم نیست بهار یا تابستون امسال خریدم ولی اصلن اونموقع نخوندمش. اولین بار فکر کنم اواخر دی‌ماه بود که شروع کردم به خوندنش و بازم تو سه روز ۹ درس از ۶۰درسش رو خوندم ولی بعدش رها کردم. 

خب الان میخوام شروع کنم به خوندنش. فکر کنم حدود ۷۰۰-۸۰۰(کمی کمتر یا بیشتر!) دقیقه زمان کافی باشه براش! پس احتمالن تا قبل عید تمومش میکنم.

سعی میکنم به روند کتاب خوندنم سر و سامان بدم.

۱۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

جمعه دوم اسفند ۹۲

خب دیگه چیزی از سال ۹۲ نمونده.

این ترم معماری کامپیوتر دارم. درسی که دو ترم پیش برداشتم و حذف کردم. کلی تمرین باید بنویسیم با یه نرم‌افزار بد به اسم کوارتوس، که فقط روی ویندوز اجرا میشه(بهتره بگم روی مک نصب نمیشه).

پس مجبورم ویندوز مجازی نصب و اجرا کنم. دوتا انتخاب دارم. پارالل و ویرچوال‌باکس. 

مشکل دیگه: لپتاپ من فقط ۱۲۰ گیگ هارد داره! که از اون ۱۲۰ گیگ با کلی مشقت و حذف کلی از فایل‌ها و انتقالشون به هارد اکسترنال بالاخره تونستم ۲۰ گیگ خالی کنم! ولی چیزی که برام عجیب بود این بود که کل فایل‌هایی که من داشتم به نظر کمتر از ۱۰۰ گیگ بودن. 

بدجور اعصابمو ریخته‌بود به هم. آخرش چندتایی نرم‌افزار مدیریت هارد دانلود، نصب و امتحان کردم. آخرش با یکی تونستم یه پوشه پیدا کنم که ۳۸ گیگ حجمشه. ولی پوشه مخفی بود. خلاصه با ترمینال و sudoی معروف رفتم سراغش و حذفش کردم.

الان ۵۷ گیگ فضای خالی دارم! و میتونم روش ویندوز نصب کنم با خیال راحت و بشینم تمرینی رو بنویسیم که مهلت تحویلش تموم شده و من تاخیر خواهم خورد.

ولی امروز در کل به نفعم بود. چرا؟

- خب اولن فایل‌های لپتاپ و هاردم سامان یافتند.

- یک کاربرد خیلی خوب برای آیپادم پیدا کردم. باهاش آهنگ گوش میدم. همون کاربرد اختصاصیش! و از رو لپتاپ دیگه آهنگ گوش نمیدم!

- برنامه‌هایی که ازشون استفاده نمی‌کردم رو پاک کردم. فایلهایی که چندجا ذخیره شده بودند رو پاک کردم.

خب الان ویندوز ۷ رو نصب کردم. ولی خیلی رو اعصابه. احتمالن به جاش ۸ رو نصب کنم. درسته جای بیشتری میگیره ولی اجراش به نظرم بهتره.

///

دیروز(جمعه) پدر و مادرم رفتند دیدن خواهرم. سرما خورده! خدا پشت و پناهش.

//

پنجشنه جاوا‌چلنج بود. خیلی هم خوب بود. تجربه‌های دلنشین. البته من دیر رسیدم. کلاس داشتم صبح. 

/

فعلن.

 

۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان