گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

احکام ذبح و شکار!

یه خروسی ۲۰ روزی هست مهمون ماست. دوتا بودن. اولی رو همون روز اول عَموم سر برید و آب‌ ِ گوشتشو دادیم بابام. 

این دومی رو ولی هنوز نگه داشتیم.معمولا روزها قفسشو میاریم میذاریم حیاط یا باغچه، شب هم می‌بریم زیرزمین. یکی دو باری گفتن یکی بیاد اینو سر ببره، منم گفتم نمیخواد بابا خودم می‌برم.

امروز رساله‌ی مکارم کنار میز بود، برداشتم رفتم فصل احکام شکار و ذبح. یک زمانی این فصل رو خونده بودم. اون موقع‌ها تیرکمان و ... زیاد درست می‌کردم. بعد همیشه هم توی خیالاتم با این تیرکمونها یه پرنده‌ای رو شکار می‌کردم بعد می‌رسیدم بالای سرش و ... .

اونموقع‌ها البته رساله‌ی امام رو داشتیم تو خونه. منم همونو می‌خوندم. یادمه یه همچین مطلبی بود که بچه‌ی "ممیز" یعنی بچه‌ای که بتونه خوب و بد رو تمییز بده می‌تونه ذبح کنه حیوون رو! منم با خودم می‌گفتم خب، "خوب خوبه! بد هم بده دیگه!" :) حتی وقتی ازم می‌پرسیدن خوب و بد رو می‌دونی چیه؟ میگفتم آره بابا! البته بعد‌ها فهمیدم نمی‌دونستم! :دی :پی

خلاصه خوندن احکام رساله یکی از تفریحاتم بود. بعدها هم که سه سال مسابقات احکام شرکت کردم. توی مسابقه هم ملاک رساله‌ی امام (رضوان‌الله عنه) بود. ما هم می‌خوندیم. یه‌ رساله‌ی خیلی قدیمی بود مال پدرم. بعدها یه جدیدشم گرفتم برای مسابقه. البته خودم مقلد آیت‌ الله مکارم شدم. 

امروز باز مرور کردم. بعضی احکامش جالب بود:

کراهت داره که آدم حیوونی رو که خودش با دست خودش پرورش داده سر ببره. کراهت داره که آدم جلوی حیوون دیگه‌ای سر حیوون ببره. کراهت داره که آدم گلو رو از پشت سر یا پس گردن ببره. بهتره که آدم هر چه سریع‌تر و راحت‌تر ببره تا حیوون اذیت نشه.

۱۲ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۸ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

محدوده‌ی آسایش

خب از یک طرف میشه گفت که در حال حاضر به محدوده‌ی آسایش خونه برگشتم و از یه طرف هم میشه این حالت جدید رو یه خروج از محدوده‌ی آسایش در نظر گرفت.
محدوده‌ی آسایش که می‌دونید چیه. اگه نمی‌دونید برید یه کمی در موردش بخونید.
شاید محدوده‌ی آسایش هم می‌تونه چندتا باشه یا ابعاد مختلف داشته باشه.
در کل باید خدارو شکر کرد و توکل کرد بر او.
۱۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

همین برام کافیه

امشب پدرم احساس درد شدیدی داشتن که به من گفتن برو از داروخونه فلان قرص رو بگیر. رفتم و برگشتم و وقتی رسیدم خونه دیدم دایی زنگ زده که یه قرص دیگه هم بگیرم. خلاصه باز برگشتم و رفتم قرص رو گرفتم. رسیدم خونه. با همون قرص اولی یه کمی حالش بهتر شده بود. گفت بیا جلو، رفتم صورتمو بوسید یه ذره هم خواست گریه‌ کنه که نذاشتم.

اون بوسه‌ برای همه‌ چیز من کافی بود. کل خستگی راه که دویده بودم از تنم بیرون رفت. اگه این کارو نمی‌کرد هم وظیفه‌م بود.

فقط خدایا کمک کن بتونم خوب خدمت کنم. ضعف بدنمو جبران کن. اراده‌مو قوی کن. 

۰۶ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان