امشب پدرم احساس درد شدیدی داشتن که به من گفتن برو از داروخونه فلان قرص رو بگیر. رفتم و برگشتم و وقتی رسیدم خونه دیدم دایی زنگ زده که یه قرص دیگه هم بگیرم. خلاصه باز برگشتم و رفتم قرص رو گرفتم. رسیدم خونه. با همون قرص اولی یه کمی حالش بهتر شده بود. گفت بیا جلو، رفتم صورتمو بوسید یه ذره هم خواست گریه‌ کنه که نذاشتم.

اون بوسه‌ برای همه‌ چیز من کافی بود. کل خستگی راه که دویده بودم از تنم بیرون رفت. اگه این کارو نمی‌کرد هم وظیفه‌م بود.

فقط خدایا کمک کن بتونم خوب خدمت کنم. ضعف بدنمو جبران کن. اراده‌مو قوی کن.