گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۳ مطلب با موضوع «شهرمن» ثبت شده است

تهران

دیروز پریروز حداقل دو تا مطلب پیش‌نویس رو فقط عنوانشونو نوشتم که یادم نره و ملزم باشم به نوشتنشون. 

هوای تهران آلوده‌س. داره اذیتم می‌کنه. من آدم جون‌سخت یا حتی پوست‌کلفتی هستم ولی دیگه دارم اذیت می‌شم. هر روز دارم به این فکر می‌کنم که چرا باید تحمل کنیم این هوای آلوده رو؟ یکی نوشته بود بلا که همیشه به صورت غیرمنطقی سر یک قوم نازل نمیشه، بعضی وقتا همینقدر طبیعی و فیزیکی و علمی میتونه باشه. میتونه اسمش باشه وارونگی هوا و آلودگی ناشی از خودرو‌ها و ... و نازل بشه بر سر یک قوم و نابود کنه اون قوم رو.

روزایی که میام بیرون، شب‌ها ساعت ۷ به بعد چشم‌هام و جلوی سرم درد می‌کنه و عملا هیچ‌کاری نمی‌تونم بکنم. بدنم میره تو حالت (NOP (No Operation. مفید‌ترین کاری که به نظرم می‌رسه اونموقع انجام بدم خوابیدنه. تلاش می‌کنم یه چیزی بذارم که نور اتاق و سر و صدای  بچه‌ها اذینم نکنه و بتونم یه کمی بخوابم. یکی دو ساعت می‌خوابم و بعدش یه کمی درد کم میشه ولی بازم کار خاصی نمیشه انجام داد و همین میشه که دیگه برای شب‌هام نمی‌تونم انجام کار مهمی رو در نظر بگیرم. 

چرا باید بمونیم تهران؟ چرا باید این سبک زندگی رو پیش بگیریم؟ میخوام بمونم تهران؟ همیشه گفتم تهران برای «زندگی» اصلا خوب نیست. تهران فوقش یک «کارگاه» یا «تحصیل‌گاه»ه. نمیشه توش خانواده داشت، نمیشه توش بچه تربیت کرد. نمیشه توش زندگی کرد. برای زندگی زیادی بزرگ و شلوغه.  

من توی خانواده‌ای بزرگ شدم که همه موقع ناهار جمع می‌شدند و می‌نشستند سر سفره. پدرم همیشه تاکید داره که حتی اگه گرسنه نیستی بیا بشین سر سفره. میگه خوشم نمیاد هر کی برای خودش ناهار بخوره.

شما بگو که این چیزا سنتی هست و دیگه با دنیای مدرن هم‌خونی نداره. توی تهران یا حتی شهرهای بزرگ دیگه میشه این چیزا رو داشت؟ اینجا شما صبحانه و ناهار و عصرانه رو بیرونی. فوقش اینه که شب همه خسته و کوفته برگردن خونه که شام بخورن. این شد خونواده؟ 

به اینا خیلی فکر می‌کنم. قبلا هم گفتم یه ندای رفاه‌طلبی و خودخواهی بهم میگه که سبک زندگی خوب اینه که ساعت کاری مثلا ۷ تا ۱۵ باشه و بقیه‌ش با خانواده باشی و برای خودت باشی. بعضی وقتا واقعا دوست دارم یک زندگی به قول مردم معمولی داشته باشم. توی یک شهر کوچیک. 

ولی عادت کردن اونقدر تدریجی اتفاق میفته که می‌ترسم چند وقت دیگه زندگی توی تهران رو هم برای خودم توجیه کنم. 

راه‌حل‌ موقتم این بود که امروز ماسک زدم. من که نمیرم خودم ماسک بخرم! دیجی‌کالا به عنوان هدیه یه دونه از این فیلتردار داده بود منم گفتم حیفه استفاده نکنم. امروز زدمش و انگار درد کمتری احساس می‌کنم. فقط کمی چشمام می‌سوزه. فکر کنم عینک شنا نمیشه زد!

راه‌حل بعدیم هم اینه که آخر هفته رو برم خونه. یه کمی با خیال راحت نفس عمیق بکشم. برم کنار رودخونه و نفس بکشم.

تازگی خیلی کم گلایه می‌کنم. ولی دیگه هوا رو نمی‌تونستم کاری کنم. شاد باشید. قدر هوای پاکتون رو بدونید.

۰۷ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۹ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

شارژر

خب سه شنبه تا شنبه شرکت تعطیل بود به خاطر ولادت امام رضا(ع).
ما هم گفتیم یه کمی زودتر بیاییم خونه. سوار اتوبوس شدیم و اومدیم.
بعد از چهارسال اومدن و رفتن برای اولین بار شارژر لپتاپمو جا گذاشتم تو تهزان. اینو شب اولی که رسیدم خونه فهمیدم. اونم بعد اینکه شارژ لپتاپ به نصف رسید. همون لحظه در لپتاپو بستم و به زندگی بدون اون عادت کردم! دیروز هم روی لپتاپ قبلیم که خواهرم استفاده میکنه آنتی‌ویروس نصب کردم! بنده خدا همیشه میگفت منم میگفتم باشه و باز بدون نصب برمیگشتم تهران. 
امروز رفتیم باغ. از اون برنامه‌های همیشگی کباب جمعه‌بازار. درختهای هلو میوه دادن امسال. کلی ذوق کردم. الان هم دارم از گوشیم این پست رو میذارم. باید یه کمی مهارت تایپ با گوشبمو زیاد کنم. راستش با اون گوشی‌های نوکیای دکمه فیزیک خیلی بیشتر و بهتر تایپ میکردم! اصلن من کی‌برد فیزیکی گوشی‌هارو حتی برای بازی هم ترجیح میدم.
یادمه اونموقع خونده بودم یک نویسنده‌ی ژاپنی کل یک کتابشو همینجوری با گوشیش تایپ کرده بوده! منم نوت مینوشتم اونموقع واسه خودم. 
میخواستم تجربه‌ی نوشتن پست با موبایل رو امتحان کنم.
همین. فعلا خونه هستم. معلوم نیست تا کی. یه پست دوست دارم بنویسم.
یا علی.

 

پ.ن: خب این پست درسته که با گوشی نوشته شد ولی نتونستم منتشر (یا حتی ذخیره ش) کنم. برای همین فرستادم تو evernote و الان از لپتاپ قدیمی اینو منتشر می‌کنم. (نمی‌دونید چقدر زور زدم تا این نیم‌فاصله‌هارو تایپ کنم. فردا هم پاشم برگردم تهران.

۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۲ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

مادر حسود نباشیم!

راستش نمی‌دونم این عنوان چقدر خوبه یا بد. پیرو پست‌های فنی! می‌خوام در مورد یک مشکل صحبت کنم. هدفم این نیست که حل کنیم این مشکل. در وهله‌ی اول بدونیم این مشکل هست مخصوصن برای کار کردن. و دوم اگر روزی خودمون همچین جایی بودیم یادمون بیفته.

داستان رو از تابستون سال ۹۲ شروع می‌کنم. دوست داشتم یه کار دانشجویی توی اون شهرستان بکنم. یه کاری به دست خودمون. از اردیبهشت به فکرم زد که مرکز انتخاب رشته‌ دایر کنیم برای کنکوری‌ها. بعد نشستم کلی از بچه‌های خوب کنکورهای اخیر رو از دانشگاه‌ها و شهرای مختلف پیدا کردم. کلی زنگ و پیامک و ایمیل و هماهنگی و ... .

بعد گفتم ما که می‌خوایم کار بکنیم بریم هر مجوزی لازم هست بگیریم براش. رفتم آموزش‌وپروش شهر. رفتم فرمانداری(برای اولین بار). صحبت کردیم. همه هم به‌به و چه‌چه که خوبه و ما هم حمایت می‌کنیم و ... . خلاصه رفتیم دنبال تبلیغات و آموزشگاه و جا و ... .

زد و امسال آموزش‌و‌پرورش تصمیم گرفت خودش هم مرکز مشاوره و انتخاب رشته بذاره. و طبق معمول چون یک جای دولتی هست و معمولن این‌ها مصلحت هرکسی رو بهتر از خودش می‌دونن و یه جورایی قیم ملت هستند به این نتیجه رسیدند که طبق یک جلسه‌ی دور همی! فعالیت هرگونه موسسه دیگر رو در سطح شهر ممنوع اعلام کنن. که مردم فریب موسسات دیگر رو نخورن و پولشون رو تو جیب فرصت‌طلب‌ها ندن و فریب آموزش‌وپرورش رو بخورن و پولشون رو تو جیب آموزش‌و‌پرورش بریزن! برای این حرفم دلیل دارما! یادمه وقتی پرسیدم چرا این کار رو می‌کنید گفتند که بابا اینا میان الکی "تضمین" میدن و مردم رو فریب می‌دن و بعد بنر همین مرکز اداره رو دیدم که روش درشت نوشته بود "تضمینی". بعد گفتن اینا فلان‌قدر پول می‌گیرن از مردم بعد دیدم که نرخ مصوب خود اداره از چندتا مرکز دیگه بیشتر بود و ... . به ما هم گفتند که خب بیایید با ما همکاری کنید. بیایید تو همین مرکز ما کار کنید. خدارو شکر قبول نکردیم!

بحث به نظرم اینه که اداره دید یک بازاری هست و یک عده به هر نحو دارن از این بازار پول در میارن و اداره هم یک سری مشاور داره که اینا تابستون تقریبن بیکارن و میشه با اختیاراتی که داره یه کاری بکنه که ... .

 

داستان دوم برمی‌گرده به اسفند ۹۲. می‌خواهیم برای دانشکده نشریه‌ای بنویسیم. یک فراخوان داده میشه و ماهم البته قبل از فراخوان به نحوی! مطلع شده بودیم اعلام آمادگی می‌کنیم برای همکاری. ایده‌ای هم داریم برای نوشتن بخشی در نشریه. کارها شروع می‌شوند. میخوریم به تعطیلات. بخش مربوط به من کارش کمی زیاده و مصاحبه و پرسشنامه می‌خواد. این شماره نیست. اینا مهم نیست. بحث پیش میاد که در دانشکده هر فعالیت فوق برنامه بایستی "تحت نظارت" یا "توسط" انجمن انجام بشه. انجمن خودش دوست داره و از اختیاراتش این هست که نشریه بزنه ولی به قول خودشون نمی‌رسن. پس می‌گن بیاین این نشریه‌تون رو به اسم ما در بیارید. اسمش رو ما انتخاب می‌کنیم و ما جهت‌دهی هم می‌کنیم و تایید هم می‌کنیم. چرا؟؟؟ چون ما نماینده‌ی دانشجو‌ها هستیم و ما "صلاح‌"شون رو می‌دونیم. ما "قیم" دانشجوها هستیم.

 

داستان سوم:

دیروز(پنجشنبه) بعد امتحان میانترم می‌خواستم برم بیرون کمی بگردم. برم سینمایی جایی. ولی دیدم خیلی خسته هستم و برگشتم خوابگاه و فیلم "باشگاه خریداران دالاس" رو تماشا کردم. فیلم خیلی جالب بود. نمی‌خوام داستانشو کامل تعریف کنم. پیشنهاد می‌کنم تماشا کنید. ولی توی فیلم هم جایی به این مطلب برخورد می‌کنیم که "جایی" بنا به دلایلی یک سری "اختیارات" و "وظایف" داره. بعد معمولن چنین نهادهای دولتی یا هرچی یکی از اختیاراتشون اینه که اجازه بدن افرادی خارج از اون نهاد یا سازمان بتونن با تایید اون‌ها و در چارچوب قوانین فعالیت کنند. مثلن اداره الف "وظیفه" داره کار ب رو انجام بده یا این "اختیار" رو داره که بذاره فرد پ کار ب رو انجام بده در چارچوب قوانین. ولی معمولن اداره الف چون میبینه با این کار یک سری منافعش رو از دست میده و مثلن میگن که الف بلد نیست وظیفه‌شو درست انجام بده یا سودی بیشتر نصیب پ میشه. چیکار می‌کنه؟

۱- پیشنهاد میده که بیا شما این کار ب رو به اسم ما انجام بده! بیا با هم انجامش بدیم. چرا؟ چون ببین فرآیند نظارت و تایید سخته! منم در مقابل مردم مسئولم. دلم قرص نمیشه و بیا با هم زیر نظرما و به اسم ما این کار رو انجام بدیم. اینجوری چی میشه؟! خب اگه کار خوب از آب در اومد میگه با حسن مدیریت الف این کار انجام شد. اگه بد بود؟ میگن هیچی تقصیر پ بود! ما که گفتیم کسی نمی‌تونه! دیدید؟

۲- میاد و با استفاده از قوانین دست و پاگیر و بهانه‌های مختلف پ و امثال پ رو از صحنه خارج می‌کنه. به انواع و اقسام بهانه‌ها. و معمولن هم در کارش موفقه. 

 

راستش مدت‌ها فکر می‌کردم شاید این مشکل اینجا زیاده ولی مثلن توی همین فیلم دیدم که نه. همچین اتفاقی تو جاهای دیگه هم ممکنه بیفته فقط کمی دلایل و ظواهر فرق داره. اینجا میگن که "صلاح" بقیه رو ما می‌دونیم اونجا یه چیز دیگه. اینجا شاید منافع یه گروه در خطر باشه و جای دیگه منافع گروهی دیگه.

خلاصه اینکه 

۱- اگه روزی خواستید جایی کاری بکنید، مواظب باشید، ببینید این کارتون آیا "دایگی" نیست؟ آیا برای این کار "مادری" هست؟ اگر هست از الان آماده باشید که بدونید هر مادری "وظیفه"ی خودش میدونه که خودش بچه‌شو تربیت کنه و سپردن کارها به "دایه" رو به این سادگی قبول نمی‌کنه!!!!

۲- اگر روزی "مادر" شدید برای کاری و دیدید دایه‌ای شایسته می‌خواد از بچه‌تون نگهداری کنه یاد این پست بیفتید. (مطمئنن متوجه شدید که مجاز داشت این جمله.) اگه جایی مسئول شدید!

 

(راستش پست رو با عجله نوشتم. چیزای زیادی می‌خواستم بنویسم. نظر بدید. پست ویرایش و اصلاح و اضافه بشه احتمالن در آینده)

۲۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان