خب یه مدتیه واقعن سرم و دلم شلوغه.
پنجشنبه هفته پیش بود که رفتم تو محله پرسوجو کردم و یه گاراژ پیدا کردم. کلی توش مغازه با کارکردهای مختلف.
یکی رو پیدا کردم داشت منبت کار میکرد. یه تابلوی معرق هم روی میزش نصفکاره مونده بود.
خلاصه از اون آدرس یه جایی دیگه رو گرفتم و رفتم پیدا کردم. چوب و ابزار معرق میفروختن. خلاصه یه مقدار چوب میخرم و کمی هم ابزار. برگشتنی از یه ابزار فروشی هم سمباده و چسب میگیرم. دیگه بساط کامله.
میشینم چندتا طرح کوچیک در میارم. چیزی شبیه پیکسل چوبی. ایدهی خوبیه.
باید برم یکمی دیگه چوب عنّاب بخرم.
////
امروز کلاس داشتم. مسئول کلاس یادش رفته بود! خلاصه پاشدیم این همه راه رفتیم و برگشتیم. حالا برگشتنی بعد مدتها رفتم انتشارات "یساولی" رو با هزار زحمت پیدا کردم. یه کمی قلم و دوات و مرکب و کاغذ خریدم که بشینم مشق نستعلیق بکنم.
میدونی حداقل ۶-۷ ساله که دست به قلم نزدم. امروز دوباره شروع کردم. امروز "الف" نوشتم.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
///
کمکم دیگه دارم میرم شرکت! یعنی دیگه جدی جدی کارم داره شروع میشه.
//
ماه رمضون امسال به خاطر اثرات وضعی فقط دارم گشنگی میکشم.
حکایت این اثر وضعی هم خیلی خیلی عجیبه. گاهی وقتا هیچ احساس خوبی نداری. نمیتونی رشد کنی. فقط میتونی مقاومت کنی در برابر افول تا شاید اثر این خواطر بره و شاید بشه کاری کرد. همچین اوضاعی دارم.
/
خواستم در مورد بقیه هم حرف بزنم . بیخیال شدم. ما بریم چوب خودمونو بخوریم.
** ویرایش: یادم رفت بگم. قلم تراش ندارم. خودم نمیخواستم قلمهارو بتراشم . ولی کسی رو پیدا نکردم. قلم تراش هم ندارم. مجبور شدم با چاقوی معمولی این کارو بکنم. که اونم خیلی وقت بود تیزشون نکرده بودم. دنبال نعلبکی میگشتم که چشمم افتادم به لیوان(میگن ماگ!).
دیدم چینیه. با هزار زحمت یه کمی تیز کردم چاقو هارو. ولی بازم نشد خوب قطع بزنم.
باید یه قلم تراش پیدا کنم. البته الان تو این شرایط واقعن بودجه برای این کار ندارم.