خب یه عده به عشق در یک نگاه عقیده دارن. مثه این فیلم‌ها و داستان‌ها. شاید من هم قبلا همچین عقیده‌ای داشتم.

یه عده هم هستن که در اون‌ور بازه قرار دارن و براین عقیده‌ هستن که بایستی شور نگاه رو درآورد.

عقیده‌ی اول همون به درد فیلم‌های رومانتیک میخوره و مشاهدات تجربی نشون داده که زیاد در دنیای واقعی نتیجه نمیده! (خیلی فیلم هندیه!)

دسته‌ی دوم میگن که اونقدر با هم در "ارتباط عادی" باشن که دیگه چیزی نمونه و بعدش دیگه عشق به زور میاد. ولی به نظر من این دیگه یه نوع عادته. یه نوع تودربایستی گیر کردنه! درسته این دسته به نظر خودشون رهی نو دارن میزنن ولی به نظر من حتی اگه به نتیجه خوب هم برسه چیزی تو مایه‌های ازدواج سنتی قدیماست! یعنی بعد از کلی مدت "عادی بودن و نگاه عادی" عشق بوجود میاد!

 

ولی عشقی که من ترجیح میدم اینه که اصلن وابسته به "نگاه" نباشه!(خیلی شعاری شد!؟) اصلن شاید نگاهی به اون معنا رخ نداده باشه.

منظورم اینه که باید یه تعادلی بین عشق و چیزهای دیگه باشه. (ولی خداییش دیوونگی یه چیز دیگه‌س!) اونوقت یه تعداد معقولی نگاه هم میتونه خوب باشه.

 

(حالا یه عده بنده رو محکوم میکنن به بی‌عاطفه بودن و ماشینی فکر کردن و تحجر و ... . اما به دَرَک! ما هر چیزی که لازم بود رو دیدیم تا به این نتیجه رسیدیم! بعدشم به قول یه عزیزی! الان به این نتیجه رسیدیم شاید بعدها به نتایج دیگه‌ای برسیم!:)) )

 

عجب پست پررویانه‌ای گذاشتم! چقدر هم علامت تعجب استفاده میکنم. یه بار یه نفر رو اونقدر اذیت کرده بودم که برگشت گفت دیگه برای من جمله حاوی علامت تعجب نفرست!

 

// انگار خبراییه! :دی