خب اولش یه متنی نوشته بودم که یه مقدار درهم بود که ناگهان لپتاپم ادا در آورد و اونجوری شد . خدا رو شکر اون متن قبلی ذخیره نشده پش دوباره مینویسم.

پنجشنبه صبح خیلی زود میرسم . ماشین رو میرونم میاییم سمت خونه میپرسم که الان کله پاچه ای باز پیدا میشه که بابام میگه فعلن زود یه ساعت بعد میایم.

میام کمی استراحت البته من که نمیخوابم . میریم کله پاچه میخریم و عجب چسبید در این هوای سرد زمستانی . اونقدری میخورم که بعدش همینجوری میفتم و میخوابم تا لنگ ظهر. دیشبش توی اتوبوس فقط ۲ ساعت خوابیده بودم .

آهان همون اول صبح رو با شلیک تفنگ ساچمه ای شروع میکنم. مامان و بابام رفتن مراسم ختم یکی از فامیلا . 

نهار رو خواهرم آماده میکنه و من برای خوردن نهار بلند میشم. "آیلین" خانم هم نهار مهمون ما هستن.

بعدش یه سر میرم بیرون و برمیگردم تا شب.

جمعه ظهر با بابام میریم مهاباد . نهار رو مهمون عمو. کباب با مزه واقعی گوشت و فقط مزه گوشت نه چیز دیگه .

مهاباد. وسایل شکار و کوهنوردی . کلی گشتن . فکر میکنم اگه روزی بخوام هر حرف مهمی رو با بابام در میون بذارم راهش همینه که پاشیم با هم راه بریم و بگردیم و لابلاش حرف بزنیم!! :)

برمیگردیم . شب داییم میاد خونه‌مون . از نوه ی ۴ ماهه شون میگن که من هنوز ندیدمش ! و کلی صحبت خوب دیگه . حتی از subroutine که میگفت اون موقع توی دانشگاه مینوشتن! 

 

"آیلین" اینا راهی مشهد میشن . میگم که برام دعا کن! 

برای دو تا از هم کلاسی های دبیرستان و راهنمایی تمرین برنامه نویسی‌شون رو مینویسم و میل میکنم . (آخر ترمه دیگه!)

صبح باز هم دیر بیدار میشم .(دیشبش تا ۳-۴ بیدار بودم!) میرم اداره پیش بابام . اون یکی داییم رو هم میبینم.

توی این سه روز نزدیک به ۳ بسته ساچمه تموم کردم . یعنی حدود ۲۰۰ تا گلوله . حتی توی خونه هم تمرین میکنم!!! جلوی یه پشتی(متکا) یه سیبل درست کردم با مقوا و کاغذ. با دوربین و بدون دوربین  و ... .

الان هم تازه از زیرزمین اومدم بالا . کلی خاطره زنده شد دوباره برام . از سالهای دور . وقتی دبیرستان بودیم . وقتی راهنمایی بودیم . المپیاد ، کنکور ، دلخوشی های دوران دبیرستان ، کتابهای ، کاغذ ها و هر چیز بزرگ و کوچکی از اون زمان ها.

"سال ، ماه ،‌هفته ، روز ، ساعت ، دقیقه ، لحظه ، تاریخ رقم خواهد خورد"

"در واقع کمک به دیگران ، خودخواهانه ترین کاری است که یک فرد میتواند انجام دهد!"

به اون لیست بالا "تفکرات" و اندیشه ها و باورها و هدف ها و آرمان ها رو هم میشه اضافه کرد . یا حتی "آدم ها" .

توی زندگی بعضی "چیزها"ی به ظاهر عادی همینجوری الکی الکی غیرعادی نمیشن . نمونه شاید عجیبش همون اولین چاقویی که خریدم. بعد اون کلی چاقو خریدم و هر کدوم یه بلایی سرشون اومد . خیلیارو خودم گم کردم . یکی توی کیف مامانم دزدیده شد! یکی دیگه رو باز یه نفر دیگه انداخت دور و ... ولی اون اولی هنوز هم که هنوزه باهامه! یا خیلی چیزای کوچک و بزرگ دیگه. 

فکر میکنم همین "اولین" بودن بی تاثیر نباشه . مثلن همیشه اولین باری که به جایی سفر کردم با بارهای بعدی کلی فرق داشته . و ... .

//

چند مطلب دیگه: 

۱-این اوبونتو شدید باتری مصرف میکنه . بعنی شارژر مثل کوره داغ میشه . 

۲- فکر میکنم Keyboard layout ویندوز برام راحت تر از این مال اوبونتو باشه . البته قبلن فکر میکردم Persian , Persian(with persian keypad) با هم فرق دارن ولی امروز که هر کاری کردم فرقی نداشتند!!!

۳- تنها خوبی این layout به نظر من نیم‌فاصله‌ش باید باشه که shotkey‌ش راحت‌تر از ویندوزه!! . خب این هم یه مطلب تخصصی!!! خب دیگه از من از این بیشتر انتظار نداشته باشد . میخواین وسط خاطره بیام دستور خفن بش بنویسم!!

۴- کلن یه کار خوب اینه که آدم بعد از نوشتن هر چیزی حداقل یک بار اون رو خودش بخونه!!! ولی متاسفانه بعضی وقتا (من جمله الان) این کار ساده رو انجام نمیدیم و نتیجه‌ش میشه حداقل غلطهای املایی.