سلام!
چند وقتی هست که کم مینویسم. اصلا یادم رفته نوشتن چطور بود! چطوری پست مینوشتم؟ درگیر هستم و راستش نمیفهمم زمان از کجا میاد و کجا میره، قدیما قرار بود این وبلاگ جایی باشه برای خالی کردن ذهنم، و خب احتمالا الان ذهنم داره جایی دیگه خالی میشه! :)
خب چرا اسم این پست رو گذاشتم؟ قبلا یک پستی داشتم به اسم اولویتها
توی اون پست نوشته بودم که در حال حاضر نقشهای من در زندگی هستند: خانواده، درس، کار و دوستی (که این دوستی رو هم به زور چپونده بودم) دوست دارم یه مروری داشته باشم به این مساله. الان در حال حاضر زندگی من شامل این حیطهها میشه : کار، درس، خانواده، شخصی!، چوب!!. بعله درست میبینید! در حال حاضر چوب و یا به نوعی کارهای هنری چوبی بخشی از زندگی من شده.
هر کدوم از این حیطهها هم ممکنه شامل زیرحیطههایی بشن. مثلا کار خودش دو بخش فنی و غیرفنی داره، یا شخصی خودش مقولهی خیلی گستردهای هست!
توی اون پست گفته بودم که این نقشها اولویت دارند، و یادمه یه تغییراتی هم کرده بودند، مثلا گفته بودم که اولویت درس بیشتر مساوی کار شده، از اون موقع تا حالا این اولویتها چندباری عوض شدند و حالا میخوام علاوه بر اولویت با یه مدل دیگه هم به این مساله نگاه کنم، اون هم بحث حجمه.
با آغاز دورهی ارشد برنامهی من این بود که درس اولویتش خیلی خیلی بیشتر از کار باشه برام، ولی بعد از مدتی نظرم عوض شد و عملا اولویت درس خیلی خیلی کاهش پیدا کرد. خانواده برای من اولویت خیلی بالایی داره همچنان.
و اما مدل حجم. این مدل رو نمیدونم میشه مستقل از اولویت در نظر گرفت یا نه. منظور از حجم مقدار زمان و توجه و دغدغهای هست که برای یک حیطه میذارم. مثلا خانواده با اینکه اولویت بالایی داره ولی حجم کمی از زندگی من رو گرفته. هر روز یک بار با خونه صحبت میکنم و هر یک ماه هم میرم خونه. اولویت بیشتر وقتایی پیش میاد که توی باید بین چند حیطه تصمیم بگیرم، ولی در زمانی که اوضاع آرومه، این حجم حیطههاست که مهم میشه.
به نظرم در این برهه از زندگیم نیاز شدیدی دارم روی تنظیم حجم حیطههای زندگیم و پایبند بودن به اون حجمها. مثلا در حال حاضر چیزی که به صورت تئوری برای حجم این حیطهها دارم این شکلیه:
خ-ک-ک-ک-ک-ک-د-د-ش-ش-چ
یعنی اگه ده واحد زمان داشته باشم دوست دارم اینجوری بین این حیطهها پخش بشه، ولی نمیدونم در عمل چقدر اینجوری هست. باید از یه جایی شروع کنم اندازه گرفتن رو. مثلا میدونم که بعضی وقتا اون د-د صفر میشه(یعنی مدتها میشه برای درس دانشگاه هیچ کاری نکنم)، یا اون چ میشه چ-چ-چ، یا اون ش هم کم میشه، شاید بخش خوبی از وقتم پرت میره، یا شاید حیطههای مخفی توی زندگیم هست. باید لاگ بگیرم از زندگیم. (یعنی ثبت کنم زندگیم رو)
نمیدونم چجوری میشه به این حجمها پایبند بود؟ چجوری باید برنامهریزی کرد؟ چجوری باید جلوی فراموش شدن یه حیطه یا پرخوری و افراط یه حیطهی دیگه رو گرفت. همیشه وقتی به این مسائل زندگی فکر میکنم یاد سیستمعامل میافتم، یاد اولویتبندی پردازهها، یاد چندپردازهای و مدیریت منابع و ... . حس میکنم یه زمانی برای ساخت سیستمعامل و حل اون مشکلات از زندگی ایده گرفتند و راهحلهای خوبی ساختند، و الان شاید باید برگردیم از اون ایدهها توی زندگی استفاده کنیم! یا شاید بعضی از اون ایدهها توی زندگی خوب نباشن. چند وقت پیش ایدهی این که اگه تعداد تسکهات زیاد باشه تغییر بافتار(concept switch) میشه یه مشکل رو به میثم گفته بودم و کلی حال کرده بودم.
شما ایدهای ندارید که چجوری میشه این تعادل رو بین حجمها حفظ کرد؟
این که حجم مناسب هر کدوم از این حیطهها چی هست و اصلا حیطهای باید اونجا باشه یا نه، اینا هم سوالات سختی هستن برام، راستش برای حلشون هم ایدهی خاصی ندارم، نمیتونم برم به یکی بگم، سلام، این مدل حجمی من رو میبینید؟ به نظرت چجوری حجمهای حیطهها رو تعیین کنم؟
شما چیکار میکنید؟ کسی ایدهای داره؟ من میشنوم!