۱-پارسال آبانماه بود که رفتم پیش یک آخوند. معمولا میرفتم. این بار میخواستم در مورد مسائل مالی صحبت کنم. نمیدونم چرا یه جایی یادداشت کردم هشت آبان سال خمسی. بعدشم سر کلاس استاد فیضی بحثش شد که به این مساله اهمیت بدیم هرچند که مقدارش کم باشه یا حتی صفر باشه! برای همین امسال هشت آبان نشستم یه کمی حساب کتاب کنم ببینم چی به چیه. رفتم موجودی کارتهایی که استفاده نمیکنم رو بگیرم که یکیش رو دستگاه ضبط کرد! نمیدونم چرا! شاید تاریخ انقضاش گذشته بود! شایدم اونقدر خالی بود که حتی نتونست کارمزد اعلام موجودی رو کم کنه خود کارت رو برداشت!
خلاصه یه کمی جمع و تفریق و یه کمی سرچ در مورد احکام! و یادداشت. تهش هم البته برای حل پارهای از ابهامات زنگ زدم به همون دوست آخوند بزرگوار و بعضی مسائل رو به صورت تلفنی حل کردم!
۲- میتونم بگم که پرتردیدترین روزهای زندگیم رو دارم پشت سر میذارم. موقع انتخاب بین ریاضی و تجربی اصلا فکر نکردم. حتی مدرسه هم نرفتم! خودشون نوشته بودن برای ریاضی، با اینکه توی اون کاغذ اولویتها تجربی جلوتر بود. تو انتخاب رشتهی دانشگاه هم الکی توی ظاهر گفتم که میخوام تحقیق کنم بین برق و کامپیوتر و حتی علومکامپیوتر ولی در باطن میخواستم برم نرمافزار و همونو زدم. ولی الان دیگه توی باطن هم نمیدونم چی میخوام. یعنی راستش دیگه نمیدونم باطن چیه؟ همین احساسی که میگه برو کامپیوتر؟ اینکه تا دیروز میگفت برو MBA. قبل از اون هم میگفت برو روانشناسی و ... . چرا بهش اعتماد کنم؟
تردید به اندازهای هست که به سراغ نوشتن Pros. &Cons. هم رفتم. مشاور حتی یه روش بهتر هم پیشنهاد داد که به ملاکها وزن هم میدادم و تهش ملاک عددی قابل مقایسه داشتم ولی بازم چیزی حل نشد.
عجیبتر افرادی هستند که میگن ببین علاقهت چیه؟ علاقه؟ شوخی میکنی؟ من که قبلا هم گفتم به همهچی علاقه دارم و در نتیجه به هیچی علاقه ندارم! یه طرف علوم منطقی و ریاضیوار هستند و یه طرف علوم انسانی. که واقعن نمیدونم به کدومش علاقه دارم. یه طرف نگاه جزئینگر و یک طرف نگاه کلینگر. هیچوقت نمیتونم اینایی که میگن به فلان چیز یا فلان رشته علاقه داریم رو درک کنم؟ یعنی چی که مثلا به یادگیریماشین علاقه داری؟ یا به امنیت شبکه؟ یعنی چی؟
کلا این قسمتهای زندگی به نظرم مسخره میاد. وقتی سر یک دوراهی یا چندراهی وایسادی و باید یکی رو انتخاب کنی و این یک انتخاب ساده نیست که یکی از راهها از بقیه بهتر باشه و بشه با عقل و منطق و دلیل یکی رو انتخاب کرد. به قول این تدتاک یه جورایی این راهها مثل اعداد حقیقی نیست که بین هر دوراهی یکی از سه رابطهی >=< برقرار باشه. تو این تدتاک ادعا میکنه که این اتفاق خوب هم هست و همینه که باعث میشه ما آدمها با هم دیگه فرق بکنیم. باعث میشه برای خودمون دلیل بسازیم و با اون دلیل یکی از این راهها رو انتخاب کنیم. دلیلش هم برای همه یکی نیست وگرنه اینجوری بندهی اون دلایل میشدیم! یکی دیگه از این مسخرگیها اینه که وقتی سر یکی از این چندراهیها یک راهی رو انتخاب کردید دیگه همهچی تموم شد! دیگه نمیتونید برگردید به اون چندراهی! ولی میتونید خودتونو برسونید به اون راه ولی به هیچوجه نمیتونید بفهمید که اگه انتخابتون رو عوض میکردید چی میشد! یکبار قراره زندگی کنید و نمیتونید این زندگی رو با حالت ایدهآلش مقایسه کنید! با کدوم حالت ایدهآل؟! :)
کلا یه جورایی انگار این اختیاری که به صورت جبری بهمون داده شده بعضی جاها کارمون رو سخت میکنه! ولی به نظرم راهحلش اینه که خیلی سخت نگیریم و نگاهمون رو نسبت به شکست و پیروزی عوض کنیم.
حالا در بین همین تدتاکها که امروز افتاده بودم شخم میزدم چندتایی ایدههای جالبی دادن بهم.