دیروز پریروز حداقل دو تا مطلب پیش‌نویس رو فقط عنوانشونو نوشتم که یادم نره و ملزم باشم به نوشتنشون. 

هوای تهران آلوده‌س. داره اذیتم می‌کنه. من آدم جون‌سخت یا حتی پوست‌کلفتی هستم ولی دیگه دارم اذیت می‌شم. هر روز دارم به این فکر می‌کنم که چرا باید تحمل کنیم این هوای آلوده رو؟ یکی نوشته بود بلا که همیشه به صورت غیرمنطقی سر یک قوم نازل نمیشه، بعضی وقتا همینقدر طبیعی و فیزیکی و علمی میتونه باشه. میتونه اسمش باشه وارونگی هوا و آلودگی ناشی از خودرو‌ها و ... و نازل بشه بر سر یک قوم و نابود کنه اون قوم رو.

روزایی که میام بیرون، شب‌ها ساعت ۷ به بعد چشم‌هام و جلوی سرم درد می‌کنه و عملا هیچ‌کاری نمی‌تونم بکنم. بدنم میره تو حالت (NOP (No Operation. مفید‌ترین کاری که به نظرم می‌رسه اونموقع انجام بدم خوابیدنه. تلاش می‌کنم یه چیزی بذارم که نور اتاق و سر و صدای  بچه‌ها اذینم نکنه و بتونم یه کمی بخوابم. یکی دو ساعت می‌خوابم و بعدش یه کمی درد کم میشه ولی بازم کار خاصی نمیشه انجام داد و همین میشه که دیگه برای شب‌هام نمی‌تونم انجام کار مهمی رو در نظر بگیرم. 

چرا باید بمونیم تهران؟ چرا باید این سبک زندگی رو پیش بگیریم؟ میخوام بمونم تهران؟ همیشه گفتم تهران برای «زندگی» اصلا خوب نیست. تهران فوقش یک «کارگاه» یا «تحصیل‌گاه»ه. نمیشه توش خانواده داشت، نمیشه توش بچه تربیت کرد. نمیشه توش زندگی کرد. برای زندگی زیادی بزرگ و شلوغه.  

من توی خانواده‌ای بزرگ شدم که همه موقع ناهار جمع می‌شدند و می‌نشستند سر سفره. پدرم همیشه تاکید داره که حتی اگه گرسنه نیستی بیا بشین سر سفره. میگه خوشم نمیاد هر کی برای خودش ناهار بخوره.

شما بگو که این چیزا سنتی هست و دیگه با دنیای مدرن هم‌خونی نداره. توی تهران یا حتی شهرهای بزرگ دیگه میشه این چیزا رو داشت؟ اینجا شما صبحانه و ناهار و عصرانه رو بیرونی. فوقش اینه که شب همه خسته و کوفته برگردن خونه که شام بخورن. این شد خونواده؟ 

به اینا خیلی فکر می‌کنم. قبلا هم گفتم یه ندای رفاه‌طلبی و خودخواهی بهم میگه که سبک زندگی خوب اینه که ساعت کاری مثلا ۷ تا ۱۵ باشه و بقیه‌ش با خانواده باشی و برای خودت باشی. بعضی وقتا واقعا دوست دارم یک زندگی به قول مردم معمولی داشته باشم. توی یک شهر کوچیک. 

ولی عادت کردن اونقدر تدریجی اتفاق میفته که می‌ترسم چند وقت دیگه زندگی توی تهران رو هم برای خودم توجیه کنم. 

راه‌حل‌ موقتم این بود که امروز ماسک زدم. من که نمیرم خودم ماسک بخرم! دیجی‌کالا به عنوان هدیه یه دونه از این فیلتردار داده بود منم گفتم حیفه استفاده نکنم. امروز زدمش و انگار درد کمتری احساس می‌کنم. فقط کمی چشمام می‌سوزه. فکر کنم عینک شنا نمیشه زد!

راه‌حل بعدیم هم اینه که آخر هفته رو برم خونه. یه کمی با خیال راحت نفس عمیق بکشم. برم کنار رودخونه و نفس بکشم.

تازگی خیلی کم گلایه می‌کنم. ولی دیگه هوا رو نمی‌تونستم کاری کنم. شاد باشید. قدر هوای پاکتون رو بدونید.