بعضی وقتا دلم یک نفر میخواد شبیه خودم! بشینم باهاش صحبت کنم. حرفامو بزنم. حرفامو گوش کنه. نپره وسط حرفم! بعد با مسخرگی و طنز و کنایه جواب بده. بعد جوابش هم اینجوری نباشه که انگار اون همه چی رو میدونه! نه! مثل خودم جواب بده! 

نه جوری جواب بده که انگار اصلن نفهمیده چی گفتم! و نه خیلی از بالا نگاه کنه به قضیه که بگم بیخیال بابا! مثل خودم جواب بده. بگه فلانی من راستش خودم هم چیزی نمی‌دونما. خوب می‌دونم چی میگی ولی راستش نمیتونم بگم چی درسته چی غلط. شاید اگه خودم جای تو بودم همین کاری که تو میکردی رو می‌کردم با اینکه احساس می‌کردم اشتباهه. شاید.

همین. شاید خیلی خودمو تحویل میگیرم ولی فکر کنم بیارزه یه بار با یکی خیلی مثل خودم صحبت کنم. شایدم به این نتیجه برسم که نتونم اخلاق گندشو تحمل کنم! شاید.

بعد داشتم به این فکر می‌کردم که این آدم باید چه زبونی صحبت کنم باهاش؟ من خود واقعیم رو وقتی که ترکی حرف می‌زنم می‌بینم نه وقتی که فارسی حرف می‌زنم. مثل خیلیا هم نیستم که خود انگلیسی داشته باشم و احساساتم به انگلیسی بیان بشن. راستش شخصیت انگلیسی من الان در حد یه بچه‌ی کوچیکه که صرفن می‌تونه با اشاره دست و یه سری کلمه‌ی بدون فعل بفهمونه که آب می‌خواد یا شاد شده یا اینکه شط! عصبیه! انتظاری نمیره ازش که بتونه احساسات عمیقتری رو توصیف کنه( البته هنوز احساساتش هم اولیه است. به جز انگری و هپی و سد و ... چیز پیچیده‌تری به ذهنش نمیرسه و حتی چیزای پیچیده هم آخرش تقلیل پیدا می‌کنن(بگو ریدیوس میشن!) به همین سه چهارتا حس اولیه!) (پرانتزارو درست بستم؟!).

کاش بتونم پیداش کنم. اصلن برم کوه بایستم جلوی کوه و با شبیه خودم حرف بزنم. یا برم کنار رودخونه نگاه کنم تو آب. آینه رو دوست ندارم شلوغه و طبیعی نیست.