کتاب رو چند روز پیش شروع کردم.

من علاقه داشتم کتابی از داستایوسکی بخوانم. برای شروع خوب بود. فکر کنم سبک جلال‌ آل‌احمد هم بی‌تاثیر نبود.

نویسنده: فئودور داستایوسکی

مترجم: جلال آل‌احمد

۲۴۲ صفحه

نشر: هور

پ.ن: تلفظ صحیح اسم نویسنده(البته حداقل صحیح‌ترش) ممنون از آقای نوریزاده بابت تذکر

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/64/Ru-Dostoevsky.ogg

 

"... من باید کاری بکنم. اصل، سوئیس است. فردا ... آه، اگر بتوانم فردا حرکت کنم! باید مرد جدیدی شد; باید از میان مرده‌ها برخاست! می‌خواهم به آن‌ها ثابت کنم... پولینا خواهد دانست که من هنوز هم می‌توانم یک انسان باشم. برای این، کافی است که ... امروز دیگر خیلی دیر شده است، ولی فردا ... آه یک احساس قبل از موقع در دلم انگیخته شده است! نه، اشتباه نکرده‌ام! پانزده‌ لویی پول دارم و با پانزده‌ فلورین، شروع به قمار خواهم کرد! اگر آدم در آغاز کار، خودش را محتاط و بزدل نشان بدهد... ممکن است، ممکن است بچه شده باشم، یک بچه کوچک، ولی... چه کسی مرا از این باز‌می‌دارد که خودم را نجات بدهم؟ کافی است که انسان فقط یکبار در زندگی‌اش امید به آینده و شکیبایی داشته باشد. به نیروی سجایای روحی، در عرض یک ساعت می‌توانم سرنوشتم را تغییر بدهم. اصل، داشتن سجایای روحی است. فقط باید آنچه را که هفت ماه پیش، قبل از آنکه پاکباخته و مفلس بشوم. در رولتنبورگ به سرم آمده بود، به یاد بیاورم. آه! این نمونه‌ی جالب توجهی از کار کسی است که گاهی می‌توانسته‌ است تصمیم بگیرد. بعد از آن وقایع، من همه چیز را از دست داده‌ام. درست همه چیز را...

در حالی که از قمارخانه بیرون می‌آمدم، حس کردم که یک فلورین در جیب کوچکم تکان می‌خورد، به خودم گفتم: «خوب، با آن می‌توانم شام بخورم.» ولی پس از اینکه صد قدم رفتم، تغییر رای دادم و راهم را برگردانم و همان فلورین را روی «مانک» گذاشتم. (این بار نوبت «مانک» بود.) راستی انسان، وقتی تنها در مملکت بیگانه، دور از وطن و دوستان خود و بی‌اینکه بداند از کجا برای زندگی همان روز خود پولی به دست آورد، آخرین، درست آخرین فلورین خود را به مخاطره می‌اندازد و به قمار می‌گذارد، راستی احساس عجیبی سراپایش را فرا می‌گیرد! من بُردم و وقتی بیست دقیقه‌ی بعد، قمارخانه را ترک کردم، صد و هفتاد فلورین داشتم.

گاهی،‌ آخرین فلورین آدم، می‌تواند این معنی را بدهد و اگر همان وقت جرات خود را از دست داده‌بودم؟ اگر نتوانسته بودم تصمیم بگیرم؟! فردا، فردا همه‌ی اینها پایان خواهد یافت."