*این پست قرار بود ۲۷ خرداد سال ۹۳ نوشته و منتشر بشه! از همون موقع مونده بود توی مطالب آماده انتشار. البته چیزی نوشته نشده بود! فقط همین سه خط زیر بود:
کمی دیرتر
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
انتشارات: نیستان
*
گفتم حداقل امسال تمومش کنم. پارسال نیمهی شعبان ۲۳ خرداد بود. فکر کنم اونموقع این کتاب رو تمومش کردم. دقیق یادم نیست ولی فکر کنم همون روز خوندمش و فکر میکنم که توی اتوبوس هم خوندمش، داشتم میرفتم خونه شاید.
خلاصه که کتاب خوبی بود. مثل کلاس اندیشهی این هفته که خوب بود.
«دوست دارم یکلحظه اون بلندگو رو بگیرم و در حضور همین جمع، با همهی وجود به آقا التماس کنم که:«آقا نیا!» یا لااقل «کمی دیرتر» بیا تا ما چشمامونو از این همه آلودگی پاک کنیم، تا ما ادب حرفزدن با شما رو یاد بگیریم، تا ما قبل از هرچیز، خودمون بفهمیم که از چه کسی چه آمدنی رو طلب میکنیم.»
کتاب در مورد اینه که اینایی که میگن «آقا بیا» واقعن میخوان که آقا بیاد؟ واقعن ما هرچی بلندتر داد بزنیم آقا زودتر میان؟ اصلن کجا بیان؟ مگه نیستن که بیان؟ خب اگه هستن چرا اینجوری میگیم؟
دوشنبه آخرین جلسهی کلاس اندیشه اسلامی ۲ استاد فیضی بود. این درس رو ترم قبل هم داشتم ولی خب ترم رو حذف کردم. دوباره همون درس رو با همون استاد برداشتم و تقریبن همهی کلاسهاشو رفتم. حتی تکراریهاشو. کلاس خوبی بود. جلسهی آخر یه کمی در مورد منجی(ع) صحبت کردند و چقدر حرفشون به دل آدم نشست. این که خیلیهامون میترسیم از ظهور. دیدم چقدر راست میگه! ته دل خیلیامون میترسیم که ظهور بشه! میترسیم چیزی از دست بدیم؟ میترسیم امتحان بشیم؟ اصلن چقدر تصور ما در مورد ظهور و منجی اشتباهه؟ امام فقط قراره بیاد برای مسلمونها؟ فقط شیعهها؟ این همه مسیحی و یهودی و دینهای دیگه چی؟ اونا قراره یا بمیرن یا مسلمون بشن؟! اصلن امام زمان(ع) قراره با جنگ پیش برن یا با صلح؟ غلبه با کدومه؟
دیروز توی محلهی طرشت غوغایی بود. توی محله پر بود از آدم و جشن و شیرینی و شربت و نور و دود اسفند.
کتاب رو توصیه میکنم بخونید. من نسخهی کاغذیش رو از یک دوستی امانت گرفته بودم و پارسال پس دادم ولی الان گشتم و نسخهی الکترونیکیش رو از فیدیبو خریدم. (البته من فکر میکردم وقتی پول میدم و میخرمش نسخهی پیدیاف یا epubش رو میدن که هرجا خواستم بخونم نه اینکه حتمن باید توی اپلیکیشن خودشون بخونم!)