همیشه میخواستم که زندگی ام این گونه باشد . این گونه در تحرک و دویدن و ... .
به یکی از سوالات مهم اخیرم جواب پیدا کردم . سوالم این بود . که جای تفریح در زندگی ما کجاست ؟ یا این سوال:
"خیلی ها کلی تلاش میکنند کلی کار میکنند و به کلی جاها میرسند تا بالاخره با خیال راحت بتوانند بروند بنشینند کنار رودخانه و از ماهی گرفتن(یا حتی نگرفتن) لذت ببرند. پس چرا این کار را همان اول انجام نمیدهند. یا این که خیلی ها کلی میدوند که بالاخره یک جایی بنشینند و استراحتی بکنند . سوال من این بود اگه به خاطر این ها داریم تلاش میکنیم واقعن چه لزومی دارد این همه دویدن . میشود همین الان هم رفت و تفریح کرد.
اما جواب:
اولن که حداقل برای من این تفریح ها هدف نیستند. بلکه هدف چیزی بالاتر از این هاست و این تفریح ها در کنار آن هدف به دست میآیند. شاید بشود اینگونه تشبیه کرد که هدف آن غذای اصلی است که میخوریم و تفریح به منزله ادویه و مخلفات غذاست که مزه ی خوبی به غذا میدهد و ...
دومن: تفریح برای لذت بردن است. ولی هر تفریحی هر زمانی به یک اندازه و کیفیت لذت ندارد. خوردن غذای مورد علاقه مون همیشه به یک اندازه ما را شاد نمیکند. وقتی که سیر باشی حتی بهترین غذا هم لذت آن چنانی ندارد . حال فرض کن با کمی گرسنگی همان غذا را بخوری . چه لذت وصف ناپذیری. یک چرت خیلی وقت ها میچسبد ولی این چسبیدن پس از یک روز پر تلاش ، یک چیز دیگر است.
این روز ها دارم احساس هایی قدیمی را تجربه میکنم . البته خیلی بهتر از آن موقع ها . احساسات سال کنکور . یا سال اول دبیرستان . لذت بردن از خود تلاش کردن .
مثل آن موقع ها احساس میکنم که بمب انرژی هستم و دوست دارم تمام دنیا را با این انرژی پر کنم . خدایا شکرت . هر چه هست از توست.
به من توانی بده تا به هدفم برسم . و بصیرتی که هدف رو گم نکنم! (با خدا میشود محاوره هم حرف زد!!!)