به دلایلی انگیزه م برای نوشتن کم شده. (از جمله پابلیک شدن ناخواسته وبلاگم توسط دوستم!)

امروز بیست و دوم بهمن.

عصر یادم افتاد پارسال در چنین روزی رفته بودم برنامه فرصت برابر!

و چند روز قبل از من هم آروین رفته بودم. همون دوستم که دیروز در موردش نوشتم و دیروز با هم بودیم. 

یادش به خیر.

یادم باشه میخوام در مورد علاقه مند ساختن خودم به فوتبال بنویسم. البته اگه انگیزه پیدا کنم.

این تعطیلی چند روزه هم بالاخره فردا تموم میشه . ۵روز تعطیل بودم و نرفتم خونه! عجیب بود یه کم .

///

از آن طرز فکرت خوشم نیامد. از تو بعید بود. از تو انتظار دارم. من برای دچار نشدن به همین طرز فکر این همه به خودم سختی دادم. این همه بقیه را از خودم ناخواسته ناراحت کردم. و این همه راه رفته برگشتم که دقیقن به اینجایی که تو رسیدی نرسم. به نقطه ای نرسم که انکار هویتم افتخار کنم. شاید راست میگی اگر به قول تو حماقت و عجله نمیکردم الان آن اتفاقها هم افتاده بود ولی من به همین به قول تو "حماقت"م افتخار میکنم. تا باشد از این حماقت ها. چون اگر همین حماقت نبود شاید ... . و امیدوارم دیگر از این زرنگ بازیها که تو انتظارش را داشتی نکنم توی زندگیم.

//

شاد بودن خیلی ساده است گاهی و آنقدر ساده که بعضیا قدرشو نمیدونن!!