دیروز خیلی دلم پر بود که نمیتونم برم خونه. بعد عصری فهمیدم شاید بتونم برم .

البته یه مقدار باید سختی بکشم. مثل این که الان نصف بدنم یه جورایی کرخته!! خب با لباس غیرکافی پاشدم راه افتادم. نصفه ی بدنم که سمت شیشه ی اتوبوس بود ... . ساعت 5-6عصر تصمیم گرفتم که بیام و ساعت 5صبح زنگ در ِ خونه رو زدم. البته به خونه نگفته بودم که میام(غافلگیری)

باز هم تمرین داریم. یه سوالی رو باید تا شب تمومش کنم. دیشب تو ماشین یه کمی خواستم روش کار کنم بعد یه ساعت سرم درد گرفت شدید. نمیدونم چرا تو اتوبوس نمیدونم چیزی بخونم. سرم درد میگیره.

الان بشینم ببینم چیکارش میتونم بکنم.

 

////////////

@دوستم:

من حتی ادعا نمیکنم که نسبت به یک ساعت گذشته بی تغییر مانده ام. ولی اون چیزی که مهمه اینه که این تغییری که میگی در چه زمینه ایه و به نظرت مثبته یا منفی. آدمی هر آن در حال تغییره. مثه یه DFA(یا بهتر بگمNFA) از یه state میره به یه state دیگه.