سال 1391 هم دیگه به ساعتهای آخرش نزدیک میشه.
خواستم در این چند ساعت باقیمانده یه مروری بکنم بر سالی که گذشت.
شروع سال: سرم رو خیلی شلوغ کرده بودم . عید رو تقریبن کار خاصی نکردم. حتی پروژه برنامه نویسی رو هم اصلن ننوشتم. شروع خوبی نبود برای یک سال. یادمه یه بار رفته بودیم روستا. بعد من خبر نداشتم که پسر خاله م ازدواج کرده ... .
13 فروردین: چند سالی که یادمه 13 رو با داییم اینا میریم بیرون . این بار داییم همراه ما نبود. رفته بود حج. یادش به خیر . به کسی خبر نداده بود که مردم تشریفات درست نکنن. خیلی خوشم اومد از کارشون. فکر کنم 24ام فروردین بود که برگشتن.
رفتم تهران. فکر کنم یه امتحان گسسته دادم. بعدش نوبت سفر عمره مفرده ما شد.
حج عمره: سفر خیلی خوبی بود. نمیشه وصفش کرد. چقدر قول و قرار گذاشتیم با خدا. امیدوارم بتونم به قولام عمل کنم.
برگشتم. توی این مدت که تو سفر بودم سه تا میانترم برگذار شده بود!! و من سه تا درس رو میدترمشو نداده بودم . این دلیل و یکی دوتا دلیل دیگه باعث شدند که من ترم 2 رو به معنای واقعی کلمه گند بزنم.
سادگی!
امتحانای پایان ترم.
در این ایام بود که اتاق ما ساس گرفت!!! البته بهتره بگم ساس اتاق مارو گرفت. وسایلمونو ریختیم حیاط. خودمون هم مزاحم دوستان ارومیه ای شدیم!!! خیلی خیلی اذیتشون کردیم. چند شب هم توی حیاط!! خوابیدیم. شده بودیم مایه ی خنده ی مردم.
یادمه آخرای ترم دیگه فقط میخواستم تموم بشه همه چی. دوست داشتم بیام خونه و استراحت بکنم. دلم گرفته بود از تهران. از آدماش. از دانشکده م. از هم دانشکده ای هام. از خودم. از زندگی دلم گرفته بود. به یه استراحت نیاز داشتم.
دیگه پروژه ی جاوا رو هم انجام ندادم.
یادش به خیر یه روز هم با آقای اصغری قرار گذاشتم تو پارک.
تصمیم گرفتم تو شهرمون کلاس بذارم. فقط یه کلاس گذاشتم برای 5-6 نفر از دوستام هندسه خوندیم.
میخواستم برم مهد ولی کلاس تدبیر امسال برگذار نشد.
دخترخاله م فوت کرد. درسته ناتنی بود ولی خیلی دلم گرفت.
باز هم دلم گرفت از دست خودم. منتظر ماه خدا بودم . باید به خودم بر میگشتم.
تغییراتی توی زندگیم دادم. اکانت فی.سبوق.مو حذف کردم. "خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است".
مرداد:
عید فطر.
ماهیگیری - لانسر - دریغ از یک ماهی - 5 بار - با داییم - با دوچرخه - دوبار پنچری -
زلزله اهر و ورزقان - از خونه رفتیم بیرون - اهدای خون -
کنکور و نتایجش - آدمای جدید - شادی و غم
شب قدر - المپیک لندن - :) - مدالهای کشتی -
گواهینامه رانندگی - آقای رائف - آقای اسماعیل زاده.
مثبت مثبت مثبت
شهریور:
ازدواج ها.
بدنسازی!
آغزی بیر - مور ِ تیمور -
هفته ی آخر تعطیلات:
ویرایش اولین کتاب کمک درسی انتشارات کوله پشتی
رفتم تهران تحویلش دادم.
رک شدن.
مردم رو ناراحت کردم کمی.
امام رضا طلبید. سرگروهی اردوی ورودی ها.
اومدم تهران.
ترم شروع شد. دوستای خوب و خفن پیدا کردم.
ترم رو خوب شروع کردم.
تی ای شدم.
2 تا کتاب دیگه هم ویرایش کردیم به کمک دوستم.
چند جلسه تدریس کردم.(شایستگان و البرز ... )
کلی مسابقه شرکت کردیم : برنامه نویسی بیان - انتخابی ای سی ام دانشکده - نبرد به زبان جاوا - هک و نفوذ در فضای مجازی و ... .
همایش های دکتر فرهنگ.
تولدم. 20 سالگی
آرویم اومد خوابگاهمون.
تفنگ بادی خریدیم.
تفنگ ساچمه زن خریدیم.
خواستم رژیم بگیرم!
ترم دو دیگه تی ای نشدم. ( در مورد دلایلش جا داره یه پست بنویسم!)
شروع کردم به کار آموزی در عرش.
و یکی از مهمترین اتفاقای این سال: از تنهایی لذت بردم. به تنهایی عادت کردم.دیگه مثه قبل لازم نیس لحظه هامو با کسی تقسیم کنم.
خدا رو شکر به خاطر همه ی نعمت هایی که بهمون داده یا ازمون گرفته. چون هر چیزی از سمت خدا نعمته . چه گرفتن باشه چه دادن. فقط از خدا میخوام که ظرفیت و صبر بده برای فهمیدن حکمتهاش .