دیروز اول رفتیم جاده ی برهان. همون جایی که 3 ساله میریم. البته امسال فقط خونواده خودمون بودن. چندین سال بود که با خانواده ی داییم اینا میرفتیم. مزه ی دیگه ای داره اونجوری رفتن. البته اینبار زود کبابو پختیم و بعدش از خلوتی جاده در ظهر استفاده کردیم و رفتیم سمت باغ خودمون . اونجا خونواده ی دایی و خاله و آیلین خانوم اینا رو دیدیم. کلی تیرانداختیم!!
بعدش هم والیبال و وسط بازی. که وسط این وسط بازی من یار آخر تیممون مونده بودم تو زمین. توی شماره 6 بود که هوس کردم یه امتیاز بگیرم ولی از شانس من توپ از دستم در رفت. هم خودم سوختم، هم تیم و هم انگشت کوچیک دست چپم از جاش در رفت!!!!!
خدا دوستم داشت که وسط راه یکی پیدا شد و انگشتمو جا انداخت. ولی هنوز درد داره و یه کمی ورم کرده و جدا از انگشتای دیگه وایساده!!!!
هیچوقت فکر نمیکردم این انگشت برام اینقدر مهم باشه. نمیتونن اسم خودمو به خوبی تایپ کنم. مینویسم a ، کپس لاک روشن میشه!!!! :)
//////
نمیدونم مگه ما چقدر توی زندگیمون صداقت داریم که یه روز خاص هم برای دروغ در نظر گرفتیم!!! الان دیگه فکر کنم جاشه که یه روز در نظر بگیریم که توش به هیچ وجه دروغ نگیم. یا مثلن مثه جرئت حقیقت هر سوالی ازمون پرسیدن راستشو بگیم!!
//////
آدم یک سال هم در خونه باشه . روز آخر باز هم کلی کار برای انجام داری. امشب میرم. بریم تهران. این تعطیلات همه ش با طبیعت بودم . خیلی خوب بود. درسته یه مقدار بدنم مشکل پیدا کرده ولی اوضاع خیلی خوبه شکر خدا.
شکر خدا!
ای نا...