شب بابام زنگ زد. گفت که عصر رفته بودم روستا. ۴تا نهال گیلاس کاشتم تو باغ و بعد شروع کرد به توصیف. درخت هایی که کاشتیم گل دادن و سبز شدن. یونجه ها و جو ها سرشون از خاک بیرون اومده. رودخونه اون قدر پرآب شده که گلوله تفنگ به زور به اون‌طرفش رسید و ... . 

دقیقن وسط همین تواصیف بود که بی‌اختیار یاد اون درس زیبای بوی جوی مولیان افتادم. وصفی که پدرم کرد بدجوری دلتنگم کرد .

امیدوارم آخر هفته بتونم برم خونه. دلم برای تیراندازی تنگ شده.

////////

در خواب "تو" را دیدم

شبیه "آن‌‌ها" شده بودی

همان هایی که نمیدانم چه احساسی به‌شان دارم

همین خواب را یک نفر دیگر هم دیده بود

شاید ... .

////

خدایا میگم مشکلی نداره که من همون خدای خیلی ساده رو در نظر بگیرم که برای هر کار کوچک و بزرگی بهش توکل کنم؟

/// 

تا در دل کسی نیفتد هیچ دلیل و برهانی برای اثبات چیزی قابل قبول نیس. یک زمانی برام قابل باور نبود که یک عده برای نشنیدن سخن خدا پنبه میگذاشتند توی گوششان. ولی این روز‌ها دیگر به چشم میبینم ‌،‌پنبه که چه عرض کنم ،هدفون هم میگذارند توی گوششان. 

خب هر کاری دلشان میخواهد بکنند. به خودشون ظلم میکنن .

//

من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!
یاد دارم پدرم شیشه ی مِی دید٬ شکست
من چرا سبحه اجدادی خود داده ز دست؟
من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!

(شهریار)