یکی از آرزوهام اینه که یه بار دیگه برم بشینم سر کلاسهای دوره راهنمایی. گوش بدم به به حرفهای معلمهام. تنها دورهای بود که من سر کلاس به درس گوش دادم!!
دوست دارم یه بار دیگه آقا اسماعیلزاده برامون یه داستان بگه. دوست دارم غرق بشم توی داستانش. دوست دارم یه بار دیگه آقای آزادی در مورد جغرافیا یه چیزی بگه که لذت بهترین مستند دنیا بهم دست بده.
دوست دارم یک بار دیگه آقای عیوضی بیاد و سر کلاس شیطنت کنم که بهم منفی بده، بعد یه سوالی رو جواب بدم و مثبت بگیرم و ... .
دوست دارم آقای علوی بیاد و صحبت کنه برامون.
دوست دارم آقای بازمانی احساساتی بشه! بره پای تخته در مورد یکی از شاعرا صحبت کنه. بعد اسم شاعرو یه جوری بنویسه رو تخته که تا همیشه یادمون بمونه. مثه اسم سعدی که هنوز هم جلوی چشمامه. یا مثلن زنگ هنر باشه و بعد بشینیم خط بنویسیم و با دوات کل کلاس رو سیاه بکنیم! و بعد من برای بچهها قلم بتراشم!. یا گاهی آقای بازمانی عصبانی بشه بعد ما خندهمون بگیره! یا مثلن وسط درس با دست موهاشونو درست کنن.
یا یه بار دیگه کلاس حرفهفن بشه. بشینیم و آقای نصرتی با تمام وجود سعی کنه برامون کلی مطلب یاد بده. مطالبی که همیشه به دردم خورده و هیچوقت هم یادم نرفته. مثلن چیزایی که در مورد مکانیک خودرو بهمون یاد دادن سر کلاس تئوری گواهینامه باعث شده بودن که بقیه فکر کنن من تو مکانیکی کار کردم که اینارو بلدم!! :)
هعی عجب روزهای خوبی بود. برای من که روزهای سرکلاس نشستن همون دوره بود. نمیدونم چرا دلم یاد اون روزهارو کرد.