راستش شبهای قدر مصلای شهر ما یه حال و هوای دیگهای داره.
یه جوری یاد قیامت میفته آدم. همه هستن. از هر قشری. هر جور آدمی.
از مثبتترین آدمها تا کسی مثه من. و جالبیش اینه که یه جورایی حالوهوای هر بخش فرق داره با بقیه. به صورت گرادیانت! از گوشه چپ-بالا از شروع میشه و به سمت گوشه راست که دیوار باشه و لژنشین! ادامه پیدا میکنه.
یادش به خیر. یک زمانی خیلی کوچیک بودیم با دوستان رفته بودیم. بعد ما گریهمون نمیگرفت وقتی بقیه گریشون میگرفت. بعد ما حسودیمون شد به اینایی که خیلی شدید گریه و زاری میکنن. بعد متاسفانه به جای اینکه حالمون خوب بشه هرسال تا شب قدر اونقدر گناه جمع میکردیم که دیگه کل شب قدرو باید گریه و زاری میکردیم!!!!
"
یکی از دوستان دیروز گفت که نمیام. گفتم چرا؟ گفت: یعنی چی یه سال گناه کنیم و یه شب بیاییم گریه کنیم.
چیزی بهش نگفتم. خب این یه کار رو نکنیم چیکار کنیم؟
خدایا کمک کن اثر گناهانی که کردیم برطرف بشه و بتونیم مثل بندگان خوبت عبادتت کنیم.
"