سلام!
قبلن که نرخ پست دادنم اینطوری بود که تقریبن با یه نرخ ثابت چند روز یک بار پست مینوشتم و تقریبن توی اون چند روز هرچیزی که ذهنمو درگیر کرده بود تبدیل میشد به پست. ولی تازگی اینجوری شده که ۲-۳ هفته چیزی نمینویسم. بعد همه چی جمع میشه روی هم و یهو مثلن تو ۲-۳ روز متوالی چند تا پست نوشته میشه.
خوب نیست. بهتره برگردم سر همون حالت قبلی.
خب دیروز عید قربان بود. من هر سال عید قربان رو هرطوری که بوده خودمو رسوندم خونه. سال اول یادمه که دوشنبه بود. و من فقط ۱۲ساعت خونه بودم! پارسال هم یک روز و نصفی خونه بودم. ولی امسال احتمالن ۳روز بتونم اینجا باشم.
دیروز که کار خاصی نکردم. صبح که خونه بودم. فقط عصر یه سر رفتم بیرون یکی از بچههای کنکوری امسالو دیدم. شب هم رفتیم خونه دایی و عمو.
امروز هم متاسفانه خیلی دیر از خواب بیدار شدم. این پرخوابی جدیدن خیلی اذیتم میکنه. خیلی غیرعادیه این وضعیت. احساس میکنم دلیل جدیای باید داشته باشه. زده به کلهم که برم حجامت یا اهدای خون. ممکنه به خاطر پرخونی باشه!
این آخر هفته فکر کنم ۳جا عروسی دعوتیم. هیچ وقت از مراسم عروسی خوشم نیومده! احتمالن یه جوری بپیچونم. امروز شام هم یه جا دعوت بودیم. رفتم ولی بعد شام برگشتم خونه.
برای این چند روز کلی تکلیف درسی دارم. خیلی بدم میاد از این حالت که میای خونه و تمرینا نمیذارن درست لذت ببری از این ساعات.
زندگیم به یه حالت بحرانی رسیده. یه چیزی مثه همون آرامش قبل طوفان. احتمالن شاهد تغییراتی باشیم که این بار سعی میکنم زیاد انقلابی نباشن. شاید باورش سخت باشه ولی چیزی که این روزا شدیدن بهش احساس نیاز میکنم یه سلوله!! یه زندان. یه حبس. یه کمی بشینم. یه کمی فکر کنم . یه کمی کتاب بخونم. اینترنت هم نداشته باشم!. خلاصه یه مدت مواظب باشید.
به یک بازخوانی نیاز دارم.
الان نشستم توی اتاق کوچک کنار کوچه. امشب همسترهارو نذاشتیم توی زیرزمین و توی این اتاق هستن.
فعلن همین. سعی میکنم بیشتر اینجا بنویسم. احتمالن یه مدت نیام توییتر.