نه باید بذاریم که شلوغی سر و وقت نداشتن چیزهای مهم زندگیمون رو تحت شعاع قرار بدن.
این ترم اونقدر سرم شلوغه که نفهمیدم کی محرم شد، کی هفتم محرم شد. خونه که بودم یادمه یه دسته بود مال بچهها. همه کاراش با بچهها بود. نوحهخونی ،طبل و ... . ما هم میرفتیم. حتی فکر کنم پارسال پیارسال هم رفتم. بعد این دسته توی همون محلهی خودمون توی کوچهها سینهزنی میکرد و مردم هم کلی نذری میدادن به این دسته. امروز که داشتم با مامانم صحبت میکردم میگفت که نذری داده بودن . یه هو دلم هوس نذری کرد. دلم هوس کرد توی اون عالم کودکی بریم توی اون دستهها و هیئتها.
اتفاقن ظهری تو دانشگاه دستهی عزاداری بود. منم چند قدمی رفتم تو صف. بعد هی تو ذهنم درگیری بود.
آدمایی که برای یه هیئت یا دسته رفتن این قدر تردید میکنن و هزارتا اما و اگر میارن ببین اگه برای دعوت امام دیگه چیکار میکردن!!
:|
یه بار یه جایی این جمله رو دیدم خیلی خیلی قشنگ بود:
اباالفضل عاشیقی مشکیلده قالماز! (عاشق اباالفضل تو مشکل نمیمونه)
یه زمانی فکر میکردم که چرا یه عده این قدر از حضرت اباالفضل میگن و به قولی چرا ترکا اینقدر دلدادهی اباالفضلن. بعدها یه کمیشو فهمیدم.
یا اباالفضل!(خیلی بده که گاهی مسخره میکنیم این لفظ رو!) چرا واقعن؟