تاسوعا:

صبح زود - اتوبوس - بابام - صبحونه - بحث - "من اونجا کسی رو نمی‌شناسم"-قیدار و بیوتن - روی میز-قیدار توی راه-روستا- شکورکندی - نذری کیک- دسته - جمع‌کردن آشغالا - نماز ظهر - پیرمرد کناری که ذکر سجده رو خیلی صحیح می‌گفت! - نهار - آبگوشت حاج قنبر - مرحوم کاظم - حاج‌اقا عباس‌علی‌پور - انگشترش - انتظار و نگرانی برای دیر اومدن درویش بایرام‌علی -

من از زمانی که یادمه تاسوعا رو میریم روستای پدری. دایی پدرم هر سال نهار میدن. یک درویشی هست که هرسال میاد. یعنی یه جورایی مردم روستا بهش عادت کردن. سالی دوبار میاد. یکی روز تاسوعا و یکی هم موقع برداشت گندم. مردم با این‌که گاهن سربه‌سرش میذارن ولی من دیدم که سر نهار پچ‌پچه‌ای افتاد بود که درویش کجا مونده؟ نکنه خدایی نکرده چیزیش شده؟ حتی خود من به پرس‌وجو افتاده بودم. بالاخره اومد. ... . یا علی مددی!

روستای للکلو - خاله - شام.

 

عاشورا:

چهارراه شهر - دسته‌های مختلف - دسته‌های با زرق و برق - سینه‌زن‌ها و زنجیر‌زن‌های فوکولی ،پاستوریزه ،ریشو! ،یه عده که امسال دانشجو شدن و به قول دوستی اثرات اون آمپول روشن‌فکری ورود به دانشگاه از نگاه و رفتارشون ... - دلم دسته‌ی مسجد علی‌اکبر می‌خواد. دسته‌ی داش‌مشدی‌ها - میگم ای کاش میدونستم الان کجاس اون دسته که برم بهش برسم که یهو میگم احتمالن دسته‌ی بعدی اونه و اون هم میشه. میرم وایمیسم تو دسته - آدمای این دسته - قیافه‌های اخراجی - از کجا معلوم - شاید همینا - اصلن بین اینا صفا بیشتره - ... .

نماز ظهر مهدقرآن - زیارت عاشورا - نهار - مقتل‌خوانی حاج باقر - دلم خیلی برای گریه تنگ شده بود.

"""

-زن‌ها هم تو خوشی گریه می‌کنند، هم تو ناخوشی. هم تو شادی، هم تو غم ... ما، مثل ِ شما مر نیستیم که اصلا گریه نکنیم...

- ما هم گریه می‌کنیم... اما زیر ِسیاهی... فقط زیر ِسیاهی ِ هیات... آن‌جا هم همین است. گریه می‌کنیم زار زار... هم برای خوشی‌ها و هم برای ناخوشی‌هامان... فهم‌ت بیجک گرفت شهلا؟... (کمی مکث می‌کند.) شهلا جان!

-گفته بودید از چیزهایی که جان دارد، خوش‌تان می‌آید، نمی‌دانستم این قدر... از غذاخوری ِخلیل ِ دلیجان که آخرش جان داشت، تا شهلایی که آخرش جان داشت، تا فرش ِبدنقشه‌ای که جان داشت، تا آن‌همه اتول و کامیون و اتوبوس ِگاراژ که بیمه‌ی جون بودند...

-نه... این بیمه هم ته‌ش جان دارد، اما جون است... بیمه‌ی جون... توفیر می‌کند با جان... همه‌ی گاراژ در حصن ِ حصین‌ ِ جون هستیم به برکت ِ ارباب‌ش!

""" قیدار

 

آروین - دوست سال‌های دور - دوست هنوز - ... 

الان هم برم به مراسم مهدقرآن برسم.

 

گاهی فعل‌ها اذیت می‌کنند! ننوشتن‌شون راحت‌تره