راستش اولین بار یادمه سال چهارم ابتدایی بودیم، روز اول مدرسهها بود و تازه معلوم میشد که قراره چه کسی معلممون بشه. بعد یادمه یکی از دوستام میگفت: 'ای کاش آقای "چتران" معلم ما نشه. میگن خیلی سخت گیره.'
بعد دقیقن یادمه که من اونموقع اون ضربالمثل مشک آن است که ببوید رو تازه از مادرم یاد گرفته بودم. بعد من هر وقت یه ضربالمثل جدید یاد میگرفتم سعی میکردم در هر فرصتی ازش استفاده کنم. برگشتم به دوستم که اسمش فرزین بود و یک زمانی در عالم بچگی فکر میکردم تا آخر عمر قراره باهاش باشم گفتم "نه فرزین مشک آن است که خود ببوید!!!" الان که یادم میفته میبینم چقدر نابجا ازش استفاده کردم!
خلاصه از قضا آقای چتران شدند معلم سال چهارم ابتدایی ما. و چه معلم نازنینی. چقدر مطلب ازشون یاد گرفتیم. چقدر درسهای مهم زندگی یاد گرفتیم. من همیشه فکر میکنم همهی چیزایی که توی زندگی دارم رو از معلمای ابتدایی و راهنماییم یاد گرفتم. یا حداقل خیلی از درسا رو از اونا یاد گرفتم. آقای چتران واقعن خیلی روی زندگی من تاثیر مثبتی داشتند. و من بعد از اون واقعن به این نتیجه رسیدم که نظرم در مورد معلما و استادا ممکنه با نظر بقیه خیلی فرق بکنه.
سالهای بعد هم اتفاق میافتاد که کل کلاس از یه معلم خوششون میاومد ولی من دوستش نداشتم یا برعکس.
خلاصه من موقع انتخاب رشتهی ترم پنجم(چهارم) با این که میتونستم ارائه مطالب رو با استاد ویسی بگیرم ولی به انتخاب خودم با استاد ابطحی برداشتم. چون در موردش خیلی حرف شنیده بودم از بچهها.
واقعن ترم خوبی بود. خیلی چیزا یاد گرفتیم. این که یک استاد غرور استادی نداشته باشه. این که برخورد نادرست دانشچو رو به چیزای دیگه ترمیم نده. واقعن حس استاد به آدم دست میده. کسی که با نقهای ما کنار میاد و میدونه که این نقها در مسیر آموزش هستند.
دیروز امتحان همین درس بود. باید قبل از جلسهی امتحان فایلهای مربوط به مقاله و اسلایدهای ارائه رو بهشون تحویل میدادیم. روز قبلش من بهشون ایمیل زدم که اگه میشه فایلها رو با یکی دو روز تاخیر بدیم. این ایمیل شروع یه بحث شد که تا ساعت یک و نیم نصف شب ادامه داشت! از ساعت ۵ بعد از ظهر. خلاصه ایشون با تمدید موافقت نکردند. من هم راستش چون احتمال میدادم تمدید نکنند مشغول کار خودم بودم.
مقالهام در مورد بیتسکه(bitcoin) بود. ویرایش نهاییاش مانده بود. خلاصه تا صبح روش کار کردم و مقاله تموم شد و من بدون هیچ مطالعهای برای امتحان رفتم سر جلسه.
سر جلسه خیلی جالب بود. چندتا کتاب روی میزا بود. هرکس یکیشو انتخاب میکرد و امتحان بخش اعظمی ازش این بود از این کتاب یک مقاله بنویسید!!! خیلی خیلی ایدهی جالبی بود. یعنی من همهش میگفتم که امتحان قراره چطور باشه و این درس یه درس عملیه نه حفظی و ... . خداییش این نحوهی امتحان خیلی برام جالب بود. مخصوصن برای منی که دیروزش فقط روی مقالهم کار کردم و هیچی نخوندم.
خلاصه بعد از تموم شدن این بخش. رسیدیم به سوال آخر که امتیازی شد. وقتی سوال رو دیدم شوکه شدم!
همهی ایمیلهای رد و بدل شدهی دیروز و دیشب بین من و استاد!!!! سوال این بود که این یک نمونهی واقعی از مذاکره است!! با توجه به این به ۴تا سوال جواب بدید. جدای از امتحان و نمرهی درس و نتیجهی بحث اون شب واقعن کارشون برام جالب بود. واقعن لذت بردم.
همین! همچین استادایی هم پیدا میشن :). با این که به قول خودش شاید بهش کلی فحش بدیم ولی ته دلم خیلی ازش راضیام. حتی اگه این درس نمرهی بدی هم بگیرم بازم ازش راضیام.