خب ۱ فروردین صبحش رفتیم سمت روستاها!
ناهار برگشتیم خونه و بعد از ظهر هم رفتیم سمت بناب و خونه عمه و عمو و دایی ِ بابام.
۲و ۳ فروردین با پدرم رفتم باغ. حدود ۵۰ - ۶۰ تا چاله کندم که قراره توشون درخت بکاریم. موتور رو بردیم موتور خونه و نصب کردیم.
امروز هم صبح من نرفتم ولی بعد از ظهر رفتیم و یونجهها رو سمپاشی کردیم. عصری رفتم کنار آب. ماهیها از آب میپرن بیرون. ماهیهای بزرگ. رفتم قلاب رو آوردم. البته دیروز هم قلاب دستی رو انداختم تو آب و آب بردش! چیزی عایدمون نشد! :)
کار یدی و فیزیکی رو دوست دارم. آدم خسته میشه. ولی احساس میکنم روح و جان آدم خالص میشه. دوست دارم خسته شدنش را. عرق ریختنش را و پینه بستن دست را.
دیروز خوندن کتاب هم تمام شد. یه پست هم برای اون باید بنویسم!
فعلن.
عید همگی مبارک. سال خوبی داشته باشیم! هنوز تصمیمات سال جدید رو ننوشتم. وقت بکنم باید اونم بنویسم.