میخوام در مورد خیابانها و اسمهاشون بنویسم. بیشترش نقل خاطراتم در مورد خیابانها خواهد بود تا چیزی از خودم.
۱- پاتریس لومومبا ۱۷ ژانویه(یعنی دو روز قبل تولد من) سالروز اعدام/قتل فجیع فردی بود به اسم پاتریس لومومبا. توی اینترنت چندجایی خبرشو شنیدم. بعد هی برام این اسم آشنا میومد. آخرش یادم اومد که دو سال پیش برای گرفتن گذرنامه رفته بودم سمت ستارخان و همچین خیابونی رو اونجا دیدم. چرا باید اسم یه نفر روی یکی از خیابونهای تهران باشه؟ رفتم یه کمی خوندم در موردش. اگه یه بار دیگه گذرم به اون خیابون افتاد دیگه میدونم پاتریس لومومبا کی بود. چرا قطعه قطعه شد و بعدش توی اسید حل شد. خیابان پاتریس لومومبا
۲- خیابان پنجم منهتن: یکی از فصلهای بیوتن رضا امیرخانی در مورد محل سکونت و شغلشه. در مورد خیابانها نوشته و اینکه چقدر بهتره که خیابونها به جای اسامی با مسمی با شماره مشخص بشن. مثلن خیابان پنجم منهتن. نوشته خب اینجوری مجبور نیستن با تغییر نظام و حکومت بیفتند به جون خیابونها که پهلویها رو بکنن انقلاب و ... .
مجموعه داستان کوتاه «ناصر ارمنی» رضا امیرخانی: یکی از داستانها کوتاه از زبان یک مسافر بیآرتی نقل میشه. از خیابونها مختلف تهران میگه. از اینکه چقدر فاصله هست بین «ظفر» و «پیروزی». یا اینکه «رجایی» و «باهنر» اینجا خیابونهاشون چقدر از هم دور افتادن.
۳- ولیعصر و شریعتی و طالقانی و خیام : این اسم گذاشتن روی خیابونها به نظر شخص من باعث شده از کلمهها معنیزدایی بشه! یعنی مثلن وقتی میشنوم «طالقانی» یاد این فلکهی فساد میاندوآب میفتم و حالاحالاها کاری ندارم که این طالقانی همون طالقانیه. یا مثلن میشنوم شریعتی یاد خیابانی میفتم که قبلن اسمش «سیمین» بوده و یه جورایی بازار میوهس و خیلی شلوغ و ... . بقیه هم که جای خود دارد. ولیعصر رو مثلن اونقدر برامون از معنیش دور شده که دیگه حتی جور دیگهای مینویسیم و میخونیمش! (به جای ولیّ ِ عصر)
در این مورد فکر کنم آقای نوریزاده هم یه مطلبی نوشته بودن که البته پیدا نکردم. در مورد بزرگراههای تهران. مثلن چمران، همت، ... . یه نفر توی تهران از همون اول یه سری اسم خیابون شنیده و با این اسمها براش اول یه سری خیابون تداعی میشه ... .
۴- نوفل لوشاتو: خب عدهای به خاطر توهین نشریهی شارلی ابدو در مقابل سفارت فرانسه تجمع و اعتراض کردند. خب اعتراض سالم در مقابل یک سفارت یک امر مدنیه ولی اینکه آدم بخواد وارد یک سفارت بشه و مامورها بزور بتونن جلوی ورودشون رو بگیرن و بعد هم برن تابلوهای خیابون نوفللوشاتو رو بکنن و به جاش اسم حضرت محمد (ص) رو بچسبونن و این کارشون رو «انقلابیگری» بنامند با عقل من یکی که هیچ جوره جور در نمیاد. یعنی آدم شک میکنه که نکنه اینا میدونن و با قصد این کارو میکنن و هدفشون ضرر رسوندن به نظامه!؟ ولی عکسارو که آدم نگاه میکنه میبینه نه والا اینا قیافهشون که ... . حالا در چنین مواقعی تخریب وسایل عمومی و حقالناس کشک!
عصری داییم اومده بود خونمون. همین بحث رو پیش کشیدم که یه عده میشنون که به پیامبر (ص) در نشریهای توهین شده و بعد حتی بدون که بدونن چه توهینی شده و نشریه چی بوده و ... پا میشن و میرن دو تا سفارت آتیش میزنن و سر کارکنان اون سفارتخونههارو میبرن میذارن روی سینهشون تا به جهانیان ثابت کنن که «نشریه مذکور دروغ میگه و اسلام دین رحمت و رأفته و پیامبر ما رحمةللعالمین هست.» یا عدهای دلواپس میرن تابلوهای خیابان نوفللوشاتو رو میکنن! داییم اولش میگه که نه بابا اینا یه عدهشون اصلن با اینور هم مشکل دارن و عمدن این کارو میکنن!! میگم نه بابا دایی! اینا معلوم بوده کیا هستن. از چه تشکلهایی هستن.
اینجاست که میگه قدیم تو روستا یا شهر که دعوایی چیزی میشد مثلن یکی از طرفین میگفت: «بیزیم ده نادانیمیز وارها!» ترجمهش میشه که «ما هم نادان داریما!» منظور از «نادان» هم یعنی کسی که اهل دعوا و زد و خورد باشه و اگه دعوا بشه دیگه عقل و منطق رو میذاره کنار! یعنی اگه شما آدم دعوا کار و نادان دارید ما هم داریما!!
خلاصه شاید یه جوری اعلام میشه که «بیزیم ده نادانیمیز وارها!» اینم یه نظر بود.
پ.ن:(این بستههای اختیاری وبلاگ ما همزمان با تولدمون تموم شدن و ما امیدواریم که دیگه بابت تمدیدشون پول ندیم!)