چند وقت پیش یه جایی (چقدر دقیق آدرس دادم! البته عادتم اینه که چیزی که مهم نیست رو بهش اشاره نکنم!) اَزَمون چندتا سوال پرسیدن مثل اینکه میوهی مورد علاقت چیه؟ من که دیگه طنزم گل کرده بود گفتم(شایدم نوشتم) «سیب کال». آره من عاشق سیب کال هستم. یعنی سیب کال رو بیشترمساویِ سیب ِرسیده دوست دارم.
بعدش که یه کمی گذشت و سایر گزینهها اومد به ذهنم مثل همیشه که آدم حسرت میخوره که ای بابا پس «هلو» و «پرتقال» چی؟ وای «آلبالو» رو بگو!(که هر چقدر بخورم سیر نمیشم مگر اینکه تموم بشه یا من تموم بشم.) ولی دیگه سیب کال کار خودشو کرده بود. حتمن سیب کال یه چیزی داشته که قبل از بقیه به ذهنم رسیده!! بعدشم از این سیب کالهای واقعیها نه مثل این سیب سبزها که الکی خودشون رو زدن به کالی و کلی هم از رسیدگیشون گذشته!
یادمه بچه که بودیم میرفتیم باغ عمو نادر. اونموقع توی باغ یه قسمتی داشتن با کلی درخت سیب. از درختها بالا میرفتم. از همون وقتی که دیگه شکوفههای سیب میریخت و اون میوهی سیب تشکیل میشد و تقریبن یه رنگ سبز + بنفشی داشت با ابعاد ۲ سانتیمتری شروع میکردم به خوردنشون! تا حالا سیب اونقدر کال خوردید؟ فکر نکنم! یه مزهی ملسی داشت که کلا فضای درون دهانت جمع میشد!(البته من که کلا بچهتر که بودم آلوی کال هم میخوردم که خودم الان نمیتونم تصور کنم چهجوری؟!)
خلاصه سیبکال اونقدری ارزش داشت که تو این اوضاع بیپستی و خمودی وبلاگ یه پست به خودش اختصاص بده. اگه یه روز منو دیدید یادتون بیفته که من سیب کال دوست دارم! :)
من از وقتی به دنیا نیومدم ( :دی) باغ داریم. ازون سیبها هم خوردم. :دی
بعد این درخت سیب همیشه ی خدا زیرش بادوم پیدا میشد. میگفتن کلاغایی که روی درخت میشینن بادوما رو میارن.
بچگیام همیشه میگفتم کاش زودتر انگورا چیده بشن زودتر به اون درخته برسیم. ته باغ بود تقریبا. :دی انتهای باغ هم یه درخت سنجد بود. سنجد کال هم خوردم. :دی