همیشه وقتی صحبت از این انیمیشن میشه یکی از یه طرف میگه که ولی قسمت اولش خیلی بهتر از قسمت دوم بود. بعدش هم من اون نظر تکراریم رو میگم که معمولا در سهگانهها قسمت اول خیلی خیلی بهتر از قسمتهای بعدی میشه. چون این خوبی قسمت اول بوده که باعث شده قسمت دوم و سوم هم ساخته بشه. خلاصه منم همین نظر رو داشتم. مثال دیگهش هم سهگانهی پدرخوانده.
ولی برگردیم سراغ پاندا. شما هم نظرتون رو بگید که آیا پاندای یک بهتر از پاندای دو نبود؟ پاندای یک رو دوست داریم چون شبیه ماست. چون مثل ما نه یک استاد کونگفوست و نه از موهبتهای طبیعی که پنج استاد دارن مثل چنگال و پنگال و قدرت پرواز یا سرعت و ... برخورداره. یک پانداست. یک پاندای پرخور و خوابالو و تنبل. ولی با آرزوهای بزرگ. با هدفهای بزرگ. پاندای یک همین رو میخواد بگه که برای موفق شدن لازم نیست تلاش کنی مثل پنج استاد بشی کافیه خودت بشی. کافیه سبک خودت رو تشخیص بدی. هیچ چیز خاصی وجود نداره. آهان پاندای یک حرفهای زیادی برای گفتن داره.
البته یکی از سوالاتم همیشه این بود که آیا بهتره تلاش کنیم از ویژگیهایی که داریم به خوبی استفاده کنیم یا سعی کنیم ویژگیهایی کسب کنیم که مثبت فرض میشن و نداریم؟ یعنی مثلا پاندا سعی کنه مثل تایگرس روزی یک بادوم بخوره یا نه با همون کلوچهها خودشو تمرین بده؟
خلاصه پاندای یک شاید برای هرکس یک پیغام داشت ولی پاندای دو رو من که خیلی خوب نفهمیدم چی میگه. اگه تا این لحظه شما چیزی فهمیدید به ما هم بگید.
ولی من یه عادتی که دارم اینه که فیلمها و کتابهایی که دوست داشتم رو سعی میکنم دفعات بعد هم نگاه کنم. شاید گره کوری باز بشه! حالا چند وقتیه که با خوندن یک کتاب تازه میفهمم که پاندای دو چی میخواست بگه و چقدر موفق یا ناموفق بود در رسوندن منظورش.
پاندای دو پیام کلیدیش «آرامش درون»ه. ولی نمیدونیم این آرامش یعنی چی. تنها مثالی هم که توی فیلم دیده میشه همون ماجرای گذشتهی «پو» هست که نمیدونه از کجا اومده و چرا پدرش یک غازه؟ و توی فیلم چندباری چیزهایی از گذشتهش میاد توی ذهنش و باعث میشه نتونه توی اون لحظه درست عکسالعمل نشون بده. مثل همون موقع که اون گرگ میزنه توی سرش یا طاووس از دستش فرار میکنه. چرا؟ چون آرامش درون نداره. چون با گذشتش کنار نیومده. چون نتونسته از گذشته بگذره و توی حال زندگی کنه. یه نکتهی تاریک (خواستم بگم تکینگی!) توی ذهنش هست. بعد کجا به آرامش درون میرسه؟ وقتی که اون طبیب کل ماجرا رو براش تعریف میکنه و تازه برای سوال «من کیام؟» جواب پیدا میکنه! که «من پو اَم».