یک ربع وقت دارم تا این پست را بنویسم و بروم سر کلاس یادگیری ماشین. حالا چایی هم باید بخورم که سر کلاس زیاد نخوابم!
دیروز کمی شعار دادم که خودم خوشم آمد بنویسمشان. به نظر من آدمها یا دوست هستند یا آشنا. شاید یک نفر این طبقهبندی را با کلمات «دوست صمیمی» و «دوست» برچسبگذاری کند. یکی از رنجهای دنیا اینه که برای دوستت آشنا باشی!
منظور من از آشنا یعنی همان کسی که اگر توی آسانسور با هم باشید برای همون چند ثانیه یک سری حرف دارید برای زدن.
«سلام؟ چطوری؟ چه خبر؟ چیکار میکنی؟ چه درسهایی داری؟ کجا کار میکنی؟ ... ». در همین حد. حالا شاید این چند ثانیه تبدیل بشه به چند دقیقه ناهار خوردن با هم، که فوقش مکالمات کمی جزئیتر میشن، مثل صحبت کردن پشت سر استادها یا سایر آشنایان مشترک.
حالا گیرم باز هم این دقایق با هم بودن بیشتر شود، مثلا چند ساعت با هم برید کوه، یا بیرون، بازم همان مکالمات چرند (bullshit) که دو طرف وانمود میکنند برایشان اهمیت دارد که دیگری چه درسی دارد، یا پروژهاش را چکار کرده، یا ناهار چه خورده؟ یا چرا از فلان شرکت اومده بیرون؟ یا میخواهد در آینده چکار کند(که در واقع اهمیت خاصی ندارد!) یا مثلا بروند سراغ یک سری فکتی که تازگی فهمیدهاند، مثل معرفی یک فیلم، یا تکنولوژی یا محصول و ... و مثلا بیایند استراتژی فلان برند را بررسی کند و ... چیزی مثل این بحثهای سیاسی توی مهمانیها یا تاکسیها.
کلا بحثهای بین آشناها به گونهای است که اون زمان بگذرد و دو طرف خشنود باشند. این رابطهها بد نیستند. حتی بعضی وقتها خوب هم هستند به جای لحظات سکوت آکوارد میتونن پرکنندهی خوبی باشند. ولی خب اگر یک وقت حوصله نداشته باشی میتونی ساده از زیرشان در بروی، یا مثلا همیشه مطمئن باشی که یک گاردی هست که مسائل از خط قرمزهای طرفین رد نشود. این روابط خوب هستند برای پر کردن زمانهای بلااستفاده، حالا شاید بعضیها تنها فکر کردن را به این چرندیات ترجیح بدهند.
ولی دوستی برای من فرق دارد. دوستی برای من یعنی از این حرفها نزدن. دوستی یعنی وارد اون جاهایی شدن که هیچ آشنایی حق ورود ندارد. برای من در دوستی هدف خوشایند دوست نیست، صلاح دوست و صلاح دوستی برای من مهمتر است. همچنان که انتظار دارم دوستم هم همینطور باشد. من ترجیح میدهم دوستم رقیب من باشد، مراقب من باشد، اگر دید من دارم توی دیگ آب جوش، آبپز میشوم، به عنوان یک ناظر بیرونی، دماسنج را بکوبد توی سرم که پاشو، هر چند باعث رنجش من شود. دوست باید کاری را بکند که فکر میکند برای من درست است، نه کاری که بیخطرتر است. نه کاری که صلحآمیزتر است.
[در این قسمت اون یه ربع تموم شد و من چند ساعت رفتم کلاس]
داشتم میگفتم که دوست برای من، بیشتر از این چیزا ارزش دارد، من نمیروم زیر پست موفقیت دوستم بهش تبریک بگویم، چون احساس میکنم مثل تبریک گفتن خود آدم به خودش است(قبول دارم این اخلاق شاید خوب نباشه!). ارزشمندترین قسمت دوستی برای من همون جاهایی است که شاید به نظرت ناخوشایند بیایند، اونجایی که دوست صمیمیت میگوید چرا فلان اشتباه را میکنی؟ یا فحشت میدهد که چرا داری میری توی چاه؟ یا چرا داری گناه میکنی؟ دوست خوب کسی هست که میاد بهت میگه «هر چی میکشم از بیتقواییست».
و این رابطهی دوستی مستقل از زمان و مکان است و اگر یک سال هم نبینیش دفعهی بعدی که دیدید لازم نیست چرند بگید به یک دیگر.
حالا بعضی وقتا، بعضی از این دوستیها از طرف یکی از طرفین یا حتی دو طرف به سطح آشنایی تقلیل پیدا میکنند، اونوقته که وسط عروسی، برای دو ساعت کنار هم نشستن حرفی پیدا نمیکنید و اولین تلاشتون منجر به جر و بحث میشه و مجبور میشید برگردید سراغ چرندیات.
یا یک طرف از اول گاردهایش را برایت گوشزد میکند که یعنی جلوتر از اینها نیا که من ناخشنود نشوم.
یا طرفین شروع میکنند به وزن کردن، که من این کار را کردم و تو آن کار را کردی و حساب کتاب میکنند که یک وقت زیادی خرج نکنند.
ولی دوستی که من گفتم اگر حساب کتاب واردش شود، فاتحهش خوانده است، دوستی که حساب کتاب ندارد، که من چه کردهام و تو چه کردهای. چرا هم ندارد. دوستی سرم شلوغ هست هم ندارد، که اگر آدم وقتی سرش شلوغ نیست که میتواند برود در یکی از این تورهای مسافرتی ثبتنام کند و با یکی سری آدم دیگر که سرشان شلوغ نیست وقت بگذراند و به همه هم خوش بگذرد! دیگر دوست میخواهد چه کار.
این دوستی به قدمت و نزدیکی هم خیلی ربطی ندارد، ممکن است با یک نفر ده سال آشنا باشی و هر روز با هم باشید ولی دوست نباشید، حتی ممکن است با خواهر یا برادرت هم هیچ وقت دوست نباشی و فقط آشنا باشی. از اون طرف ممکنه یکی در عرض چند ساعت تبدیل بشه دوستت. یا حتی بدون اینکه ببینی یک نفر را تبدیل شود به دوستت.
و این حرف هارو کسی میزنه که هیچ وقت دوست خوبی نبوده و نیست.
پ.ن: جدیدا (بعد از نوشتن و درگیریهای تز کارشناسی!) سعی میکنم رسمی بنویسم. این پست هم یه آشی شد از محاوره و رسمی. تلاش میکنم از این به بعد بیشتر رسمی بنویسم. جالبتر اینکه برای مغز شما هیچ فرقی ندارد که کدام را بخوانید! من خودم که موقع خوندن متن حتی متوجه هم نمیشوم.