یک بار فکر کنم داشتم از تهران میرفتم شهرستان، سوار اتوبوس که شدم از این چهارصندل‌تو‌یک‌ردیفی‌ها بود، بغل دستم پسر کُردی نشست که اهل مهاباد بود، صحبت که کردیم فهمیدم برای امتحان عملی معماری آمده تهران، ازش خوشم آمد،‌ همیشه در تخمین سن کُردها دچار مشکل می‌شوم، یعنی خیلی بزرگتر از سنشان به نظر میرسند، این بنده خدا هم از من کوچکتر بود. این همه مدت اتوبوس سوار شدن دیگه کنترل درون‌گرا یا برونگرا بودنم دست خودمه! میتونم با یکی گرم بگیرم صحبت کنم، میتونم با یکی تا خود مقصد کلمه‌ای حرف نزنم. با سامان کلی صحبت کردم. آخرش گفتیم شماره رد و بدل کنیم. من اسمش رو ذخیره کردم «سامان فلانی مهاباد معماری اتوبوس» اون ذخیره کرد «آقا علی».