دروغ چرا من تا حالا شعر «در آستانه‌»ی شاملو رو کامل نخونده بودم، ولی اون «اما یگانه بود و هیچ کم نداشت» رو بارها امیرحسین توی کلاس بهمون گفته بود، میگفت بهتره آدم جوری زندگی کنه که بتونه آخر عمرش، برگرده پشت سرش رو نگاه کنه و بگه «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت»
دیروز بعد از کارگاه یه نفر همین توصیف رو برای کارگاه گفته بود، با علامت تعجب در مقابل «جانکاه»! :))
گفتم حداقل برم یه بار کاملش رو بخونم، رفتم خوندم، از سایت‌های مختلف:
لینک سایت شعرنو

بعد گفتم کاش این شعر رو یه نفر دکلمه هم می‌کرد، شاید اصلا خود شاملو دکلمه کرده، چون یه چیزایی ازش شنیده بودم، پس رسیدم به این:
لینک آپارات

بعد گفتم کاش یه جایی می‌نشست و بیت‌بیت و جمله به جمله اینو تفسیر می‌کرد، جایی پیدا نکردم هنوز، حس می‌کنم شعر یه جورایی چکیده‌ی زندگی و جهانبینی شاملو رو نشون میده، فکر کن چقدر خوبه،‌ همه‌ی به قول محمد یاراحمدی مانیفستت رو در قالب شعری زیبا بگی و حس می‌کنم به قول امیرحسین کمتر کسی میتونه‌ی در آستانه‌ی درِِ کوتاهِ بی‌کوبه بگه «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت»
واقعا باید چجوری زیست؟
پ.ن: همه‌ش یاد آهنگ چاوشی می‌افتم، «در آستانه‌ی پیری، گلایه از شب دنیا بد است مرد حسابی».

(Photo by Eleonora Albasi on Unsplash)