آخر پاییز اومد، ۲۹م آذرماه سیامین کارگاه تجربهی چوب برگزار شد.
شبش با عجله بلیط گرفتم و چمدونها رو گذاشتم خونه و رفتم ترمینال، صبح رسیدم خونه(شهرستان). دوست داشتم قبل از دیماه یه گزارش بنویسم از این مدت.
چندتا چیز به ذهنم میرسه بنویسم:
- داستان کارگاه از اول شکلگیریش
- داستان این شش ماه و درسهایی که ازش گرفتم و تصمیماتم
- یک سری آمار و داستان جالب از کارگاهها
- ادامهی کارگاه و دغدغههام
خب بذارید فعلا چندتا آمار بگم، خب من اهل این چیزها نیستم! اهل خوشگل کردن متن و نمودار و اینا هم نیستم، برای استخراج این دادهها هم رفتم دونهدونهی سیتا کارگاه رو مرور کردم، و جمع زدم و در نهایتِ شگفتی متوجه شدم که ۲۵۰ نفر تا امروز در کارگاهها شرکت کردهاند. البته ۲۵۳ نفر ثبتنام کردهاند که ۲ نفرشون نتونستند اون روزِ کارگاهشون بیان و قرار شد بعدا شرکت کنند.
جالبیش اینجا بود که تقریبا این تعداد بین سه فصل کارگاهها به صورت مساوی پخش شده بود.
فصل اول کارگاهها: ۸۸ نفر از ۲۶م بهمن ۹۷ تا ۱۳ اردیبهشت ۹۸ در ۱۰ کارگاه شرکت کردند.
فصل دوم کارگاهها: تابستان ۹۸ و ۸۱ نفر
فصل سوم کارگاهها: پاییز ۹۸ و ۸۱ نفر + ۲نفر دیگه
بعد گفتم ببینم از این تعداد چند نفرشون پک کار با چوب رو تهیه کردند، چون یه سری فرضیه داشتم، ولی در نهایت تعجب به این اعداد رسیدم، (البته اینجا رو یه کمی تقریبی و دست پایین حساب کردم و دوستانی که پک خواستند ولی هنوز نتونستم تحویل بدم رو توی این مجموع نیاوردم.) جمعا ۱۰۰تا پک تهیه کرده بودم و این پکها هم توی سه فصل ۳۳، ۳۴ و ۳۳(پلاس یه چیزایی) بود اعدادشون.
پس میشه گفت ۴۰درصد افرادی که در کارگاهها شرکت کردند، بعد از کارگاه با تهیهی پک دوست داشتند این کار رو ادامه بدن.
از طرف دیگه بیش از ۷۰ درصد دوستان کارگاه، بعد کارگاه توی گروه بزرگ کارگاه عضو شدند و فعلا عضو هستند.
یک عدد جالب دیگه به نظرم میتونه این باشه که از این تعداد چند نفر علاوه بر پرنده کار دیگهای ساختهاند.
ولی از این اعداد خشک و خالی که بگذریم، به این فکر میکنم که ۳۰ کارگاه، یعنی سیبار صبح با چمدون، سوار تپسی شدن و رفتن به کافه، سیبار تیز کردن چاقوها قبل از کارگاه، سیبار برش اول، سیبار رفتن مسیر پرنده، سیبار خاطره ساختن، سیبار ... .
راستش توی این مسیر کارگاهها تغییرات نسبتا زیادی اتفاق افتاده که شاید اگه یک نفر از کارگاه اول بیاد توی کارگاه سیام بشینه فکر میکنه توی یه کارگاه جدید نشسته. چیزهای مختلف امتحان شدند، مثلا اون اوایل یادمه مصرف چسب زخم به صورت معناداری از الان بیشتر بود و من دلیلش رو اضافه شدن اون قسمت جردادن دستکش میدونم! یا توی قسمت سهنما، کوییزی که میگیریم به صورت واضحی از سختی کار کم کرده. برای هر کدوم از جزئیات کارگاه شاید به صورت ناخودآگاه از چیزهایی که یاد میگرفتم استفاده کردم و هر جا یه چیز جالب میدیدم میاوردمش تو کارگاه.
برش دوم از یه زمانی به بعد با مثال قیچی گفته میشه. روی اون قسمت کوچینگ بیشتر تمرکز کردم و ...
سیبار کارگاه، یعنی فرصتی برای آدم جویندهای مثل من که چیزای مختلف رو با هم مقایسه کنه، یه بار چند سال پیش سرِ خوندن برای کنکور یه عکس گذاشتم از همهی ماژیکهای هایلایتری که داشتم، تقریبا هر مارک ماژیکی که توی بازار پیدا میشد رو استفاده کرده بودم و میگفتم میتونم از نظر معیارهای مختلف اینا رو بررسی کنم، مثلا صدایی که ماژیک موقع کشیده شدن روی کاغذ تولید میکنه، تغییر رنگ ماژیک بعد از خشکشدن، میزان ردی که اون طرف کاغذ میذاره و ... . توی کارگاه هم معمولا میگم شاید به نظرتون چسبهای زخم چیزی نباشه که با هم فرقی بکنند، ولی همین ۴-۵ مارک چسب زخم تجربهی کاربریشون با هم فرق داره، دیگه در مورد انواع سنبادهی ایرانی و چینی و کرهای و آلمانی چیزی نگم. انواع چرم، انواع چوب، انواع دستکش ایمنی! و ... .
بارها گفتم به نظرم کارگاه یه زمین بازیه برای یاد گرفتن و امتحان کردن چیزهای مختلف، میشه مثلا بررسی کرد که وقتی شب تاکید میکنی که فردا ساعت فلان در کافه باشید با وقتی که تاکید نکنی چقدر روی تعداد و میزان تاخیر آدمها تاثیر میذاره! نمیدونم بقیه به این یادگیریها و امتحانکردنها علاقه دارن یا نه یا این صرفا مریضی نادر منه!
داشتم فکر میکردم این اتفاقها در سه فصل واقعا عجیب بودند، هیچ وقت فکر نمیکردم روزی ۱۰۰تا پک آماده کرده باشم، یادمه وقتی برای کارگاه اول به فروشگاهها مراجعه میکردم که اسپانسر ما بشن و چاقو در اختیارمون بذارن میگفتن بابا این چاقوها خاص هستند و اونقدر فروش ندارن، ولی یه روزی نمایندگی چاقوی مورانایف در ایران گفت موجودی اون چاقو تموم شده! ۱۰۰تا پک یعنی ۱۰۰تا چاقو، ۱۰۰تا جامدادی، ۱۰۰تا استراپ، شاید حدود ۲۰۰تا پرندهی چوبی! من کی فکرش رو میکردم که یه روزی ۲۵۰تا پرندهی چوبی ساخته بشه در این کارگاهها؟
ادامه رو میتونید نخونید و از دیدن یک سری آمار و ارقام عجیب تا الان شگفتزده شده باشید، بقیهش برای خودمه.
اینا رو برای چی میگم؟ برای اینکه بگم کار شاخی کردم؟ برای اینکه بگم کارگاه چقدر خوبه؟ ما چقدر خفنیم؟ تا اون نفر ۲۵۴م راحتتر قانع بشه و ثبتنام کنه؟ نه. اگه من اهل اینا بودم که این پست رو توی وبلاگ شخصیم نمینوشتم! الان نمینوشتم، اینجوری نمینوشتم، اونی هم که منو میشناسه، میشناسه که شاید اگه نمیشناخت اون هم با من همراه نمیشد، صادقانه و خالصانه کمک نمیکرد به کارگاه، کارگاه چیزی نبود که تنهایی پیش بره، کارگاه رو دونه دونهی شما ها خلق کردید.
ولی حتی به نظرم کفره آدم فکر کنه اینا به خاطر چیزی از خودش بوده، به خاطر تدبیر خودش بوده. آره شاید یکی که بیرون گود نشسته باشه فکر کنه آره دیگه این کارا رو کرده اینجوری شده، ولی اونی که وسط گوده میفهمه که خیلی وقتها هیچی دست خودش نبوده، همهی این متغیرهایی که بالا داشت امتحان میکرد، همهی اون فکرها و برنامهها و پلنها و استراتژیها و همراهیها اگه اونی که اون بالاست نخواد به هیچ دردی نمیخورن. اگه حال خوبی درست شده، کار اونه، اگه کسی حالش بهتر شده، اگه کسی دلش همراه شده با این کار، اگه کسی تعریفی از کارگاه کرده، کار اون بوده، هوا برت نداره. ادامهش هم همینه، اگه حواست نباشه، اگه درگیر این عددها بشی، اگه دنبال زیاد کردن این عددها و تکاثر باشی، ساده بگم باختی!
اینا صرفا یه سری عدد بودند، همین.
آقا اول اینکه خسته نباشی. بعد اینکه زشته آدم با ذوق بیاد یه متنی بخونه و آخرش معلوم شه هدف اون نبوده و دیس اون بوده🤦🏻♀️آخر اینکه لذت بردم، وبلاگ خوندن خوبه چوب خوبه کامنت گذاشتن هم خوبه سلامت باشی :)