خب اول یه داستان خیلی کوتاه بگم، من اول تابستون امسال، بعد از یک و نیم ماه تعطیلی کارگاهها، و با توجه به یه سری مسائل داخل شرکت، به شرکتمون گفتم که من میخوام تابستون نیام شرکت، و آخر تابستون در مورد ادامهی همکاریم صحبت کنیم. هدفم این بود که یه زمان خالی مناسبی برای تجربه کردن و تمرکز روی کارگاه و ایدههای دور و برش داشته باشم.
پس این شد که تابستون بدون اینکه از قبل هدفگذاری کرده باشم، ۱۰ تا کارگاه برگزار شد، آخر تابستون اون وضعیتی که داشتم رو یه ۳ماه دیگه هم تمدید کردم، البته به صورت تدریجی و پاییز هم این دفعه با کمی تلاش ۱۰تا کارگاه برگزار شد.
خود اون دورهی ششماهه میتونه یه پست مفصل باشه. ولی میتونم این جوری خلاصهش کنم که جالب و آموزنده بود، شاید توی تخیلاتم روزی به این فکر نمیکردم که ۶ ماه رو بتونم صرفا با یاد دادن کار با چوب بگذرونم، در این ۶ ماه به صورت متوسط هر ماه ۳تا کارگاه داشتیم و میگم شاید از یک نگاه این حالت خیلی ایدهآل بود که با ۳تا کارگاه یکروزه در ماه بتونی به خوبی امرار معاش کنی، راستش یک یادگار از این دوره قطعا همین باور خواهد بود که میشه، نمیدونم بابت این موضوع چطور از بچههای کارگاه تشکر کنم، یادمه اون اوایل، یعنی کارگاههای سوم-چهارم یه ایده داشتم، که آی دوستان بیاید شما یه پولی به من بدید من برم چیزهای جدید یاد بگیرم، یا ابزار و وسیله بخرم و یه حالت سرمایهگذاری کنید و من اینو در قالب کارگاههای دیگه یا مطالب آموزشی یا کارهای چوبی به شما برگردونم، درسته اون موقع این ایده رو نرفتم دنبالش، ولی الان نسبت به دوستان کارگاه یه همچین حسی دارم، حس میکنم یه دِینی دارم و شاید همین پست یا چیزهایی که در اون دوره یاد گرفتم رو از روی یک احساس وظیفه میخوام باهاتون به اشتراک بذارم.
پس از پایان این دوره، احساس میکردم که یک سری نیازهای دیگهم رو هم جواب بدم، مثلا الان نزدیک یه هفتهس برگشتم شرکتمون، دارم روی یه حوزهی جدید کار میکنم و کلی چیز باید یاد بگیرم، کاری که میکنم با کارهای قبلی که انجام میدادم خیلی تفاوت داره و راستش تا حد خیلی زیادی هم احتمال عدم موفقیتش بالاست، حس میکنم شاید یکی از اون چیزایی که بهش نیاز داشتم همین بود، چالشی که مطمئن نیستی بتونی یا نه، ولی میری سمتش.
یه یادگیری دیگه هم برام این بود که کارگاه و کار با چوب رو همچنان به عنوان یک عشق و علاقه نگه دارم، برام تبدیل به کار نشه، بیانش در قالب کلمات سخته، امیدوارم بتونید منظورم رو بفهمید :) .
اما الان در مورد کارگاهها رویکرد و تصمیمم چیه؟ یه راه این بود که تمرکز ذهنی و انرژی روانی که برای کارگاه میذارم رو کمینه کنم، بشه یه چیز تفریحی که بابتش یه درآمدی هم داشته باشم. ولی تصمیمم این شده که با توجه به اتفاقات دیگهای که در زندگیم داره میفته و تغییراتی که در روحیهم احساس میکنم، این بار به قول خارجیا bias for action داشته باشم و با ریسکپذیری بالاتری برم سراغ امتحان کردن ایدهها و تجربههای جدید.
حس میکنم خیلی از ایدههایی که از روز اول کارگاه مطرح شد رو به خاطر یک ترس از شکست پیادهش نکردم، یا همهش دنبال این بودم که ریسکش رو کم کنم و ... . الان میخوام به استقبال شکست برم، درسته ترسناکه، حتی تصور کردن شکست، یه حالتی توی گلوی آدم ایجاد میکنه، ولی میخوام امتحانش کنم.
یه ویژگی دیگهای که این تابستون بیشتر در خودم تقویت کردم، محتاطشدن بود، در جنبههای مختلف زندگی. من آدمی نبودم که خیلی روی بهینهکردن یک چیز خاص و عمیقشدن در یک حیطه وقت بذارم و معمولا سریع میرفتم سراغ پیدا کردن یه جزیرهی جدید دیگه. شاید در مورد کارگاه هم به خاطر همین بیشتر کارهایی که کردم در راستای بهبود خود کارگاه بود، البته این رو هم یادمه ماه دوم به عنوان یه تصمیم اتخاذ کردم، کلی کار مختلف رو شروع کرده بودم، یه روز برگشتم به خودم گفتم ببین الان مهمترین کاری که میخوام بکنم، برگزاری کارگاه بعدی به بهترین نحوه و به نظرم این دوره روی کیفیت بخشهای مختلف کارگاه خیلی تاثیرگذار بود و باعث شد کارگاه اون هدف خودش، سبک خودش و یه جورایی طعم خودش رو به صورت دقیقتری پیدا کنه.
اما کمی در مورد این عملگرایی!:
دوست دارم از این به بعد تعداد کارگاههای هر ماه رو کمتر کنم، «کارگاه تجربهی چوب» به همون فرمت خودش باقی هست، ماهی یک الی دو تا برگزار بشه. یک جمعه از ماه رو برای امتحان کردن ایدههای مختلف با افراد گروه اختصاص بدیم، مثلا یه فکر این بود که شاید بعضیا خودشون نرفته باشن دنبال اینکه ابزار بگیرن و کار کنند و شاید خوب باشه اگه یه آخر هفتههایی بتونن بیان، چوب و ابزار و راهنمایی بگیرن و یه چیز جدید بسازن. بذار بقیهی ایدهها رو لیست کنم:
- اولیش شاید این باشه که «آغاج» یه چیز عامتری از «کارگاه تجربهی چوب» باشه و چیزی بیشتر از کارگاه باشه.
- یک سری کارگاه(مانند) با کمک دوستان دیگهی کارگاه یا خارج از کارگاه مثلا هنردرمانی، طراحی، مجسمهسازی و ... (ایدههای مختلف وصل بشن)
- ورژنهایی از کارگاه برای جاهای دیگه، مثلا یه سری جاها برای دانشجوهای معماری یه همچین کارگاهی خواسته بودند
- ورژنهای تیمی کارگاه، یعنی افراد با همدیگه همکاری کنن و به صورت تیمی با چوب کار کنن و یه چیزی بسازن! چندتا شرکت همچین چیزی رو خیلی وقته خواستن
- کارگاه در طبیعت
- کارگاه شهرستانها
- ویدئوهای کارگاه و آموزش و کانال یوتیوب و ... (آدمایی که نمیتونن کارگاه بیان هم بتونن یاد بگیرن)
- گالری کارهای بچهها، هر کی دوست داشت بتونه کارش رو به صورت مزایده برای فروش بذاره
- کارگاههای خاصتر، مثل ساخت قاشق و ...
- کارگاههایی برای افرادی خاص، مثلا ناشنوایان و ... (وصل شدن دنیاهایی که شاید ما فراموششون کردیم)
- ... و کلی ایدهی دیگه که منتظرم از شما دوستان کارگاه بشنوم.
مشکلم تا الان در اجرا کردن این ایدهها یکیش همون احتیاط و زیاد فکر کردنی بود که بالاتر گفتم، الان میخوام بدون اینکه الکی فکر کنم اینا رو بریم امتحان کنیم، میدونم این کارها به تنهایی قابل انجام نیستند، پس این متن رو میخوام با یه دعوت به آخر برسونم. من پارسال اولین کارگاه رو که میخواستیم برگزار کنیم کاملا آشکار دغدغههام رو مطرح کردم و دوستان کمک و همراهی کردند، الان هم میخوام خیلی شفاف از دغدغههام و فکرهام و آسیبپذیریهام بگم.
به نظرم اون احتیاط و ایمنی که آدم بعضا با ریسک نکردن بهش میچسبه اتفاقا دست و پای آدم رو میبنده، حس میکنم در این وضعیت vulnerableبودن خودش یه آرامش و صفا و سادگی خوبی به آدم میده. دوستش دارم.
البته ما هر چی رو فکر میکنیم میریم میبینیم آقای مولانا به نحو احسن بیان کردند:
مقام خوف آن را دان که هستی تو در او ایمن / مقام امن آن را دان که هستی تو در او لرزان
یا در جایی دیگر میفرمایند:
ایمنی بگذار و جای خوف باش / بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
پس مشتاق شنیدن ایدهها و پیام شما هستم.
عالی بود👌 من واقعا خیلی خوشحالم که توسط یه دوست قدیمی با کارگاهتون آشنا شدم و چیزی که همیشه دوست داشتم شروعش کنم رو بلاخره استارت زدم درسته فرصت نمیکنم چیزای زیادی بخوام بسازم الان ولی وقتایی که حالم خوب نیست و دنبال یه چیز متفاوتم که حالمو خوب کنه میرم سراغ چوب و تراشیدنش با اینکه هنوز میترسم بخوام برش های بزرگ بزنم یا خراب بشه چوبم ولی همین که دست به جاقو میشم و سعی میکنم با ترسم مقابله کنم و برم جلو حس خوب و آرامش بگیرم برام دوست داشتنی و باارزش ممنونم ازتون که منو با این دنیا فوق العاده آشنا کردید