گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

نیم‌هفته‌ی پرخاطره

از هفته‌ی قبل برنامه ریخته بودم دوشنبه حرکت کنم، که بتونم چهار روز خونه باشم و سه شب. دوشنبه پسرعموم اومده بود تهران ماشین بخره. خرید و عصر گفتیم با هم بریم. از خونه گفتن نیایید بمونید صبح حرکت کنید، ساعت ۱۱ شب حرکت کردیم و ساعت ۳ رسیدیم زنجان. کنار یه پمپ بزنین گفتیم کمی استراحت کنیم، خوابیدیم تا ۶ صبح. حرکت کردیم و ۹ رسیدیم مراغه. صبحانه خوردیم. اومدم خونه. 

عصر با قاسم رفتم بیرون، گشتیم و صحبت کردیم. شب ساعت ۱۱ تازه از خستگی کل روز روی کاناپه داشت خوابم میبرد که تلفن خونه زنگ زد، تلاش کردم به خوابم ادامه بدم ولی بیدار شدم و تلفن رو دادم به مادرم، نیمه‌بیدار شنیدم که پسرعموم انگار چیزیش شده، بیدار شدم، گفتن موقع خوردن شام استخون پریده تو گلوش. پا شدیم رفتیم بیمارستان، چند روزی بود ماشینمون رو فروختیم با تاکسی تلفنی رفتیم. 

شب بستریش کردن، من موندم کنارش! تا صبح روی صندلی نشستم، البته حدود یک ربع روی تخت کناری دراز کشیدم، ولی یه مریض دیگه هم آوردن، اتاق دو تخته بود. خلاصه تا صبح بیدار بودم و هر حرکتی یا صدایی شنیدم گفتم چی شده؟ مجید هم خوب خوابش برده بود. البته صبح ساعت ۷ تا ۸ یه کمی سرم رو گذاشتم روی کمد کناری و یه کمی خوابیدم.

صبح ساعت ۹:۳۰ بردنش اتاق عمل و یک دانه استخوان جناغ مرغ رو از گلوش در آوردن! :)

برگشتم خونه و یه کمی خوابیدم. 

امروز ظهر رفتیم جاده‌ی جمعه‌بازار و کباب خوردیم.

این چند روزه نفهمیدم چطوری گذشت. ولی خب خاطرات جالبی بودن. یک ربع دیگه باید سوار اتوبوس بشم! 

۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

مخاطبین

یک بار فکر کنم داشتم از تهران میرفتم شهرستان، سوار اتوبوس که شدم از این چهارصندل‌تو‌یک‌ردیفی‌ها بود، بغل دستم پسر کُردی نشست که اهل مهاباد بود، صحبت که کردیم فهمیدم برای امتحان عملی معماری آمده تهران، ازش خوشم آمد،‌ همیشه در تخمین سن کُردها دچار مشکل می‌شوم، یعنی خیلی بزرگتر از سنشان به نظر میرسند، این بنده خدا هم از من کوچکتر بود. این همه مدت اتوبوس سوار شدن دیگه کنترل درون‌گرا یا برونگرا بودنم دست خودمه! میتونم با یکی گرم بگیرم صحبت کنم، میتونم با یکی تا خود مقصد کلمه‌ای حرف نزنم. با سامان کلی صحبت کردم. آخرش گفتیم شماره رد و بدل کنیم. من اسمش رو ذخیره کردم «سامان فلانی مهاباد معماری اتوبوس» اون ذخیره کرد «آقا علی».

۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان