آدم بعضی وقتا کلی رویا و آرزو داره . ولی وقتی تو محیطی قرار میگیره کم کم رویاهاشو فراموش میکنه . کم کم حتی خودش هم به روهایاش میخنده ، و اونارو خیلی دور میبینه.

دیگه به خواب های معمولی عادت میکنه . به زحمت نکشیدن . به تلاش نکردن. به کرم بودن . به کلاغ بودن .

ولی بعضی آدما ، بعضی جاها مثه پتکی میخوره تو سرت. رویاهات به یادت میفته . میگی من چه چیزهایی میخواستم. خوبه این آدم ها .

آهان میخواستم برنامه های تابستونم رو بگم.
فعلن که میریم گواهینامه بگیریم.

تو شهرمون چندتا کلاس تدریس قراره داشته باشم.

میخوام صبح ها برم ورزش. مثه پارسال.

میرم مهد. تدبیر و چند کتاب خوب.

////
فعلن بیخیال شدم . یعنی تا مدت خوبی صبر میکنم.