من سیستم مشخصی برای نوشتن و نگه داشتن خاطرات ندارم . گاهی پست های همین وبلاگ ، یا جاهای دیگه ای که نوشتم . گاهی ایمیل ها و پیغام های خصوصی . گاهی دفترچه های یادداشت . گاهی آهنگهای قدیمی . گاهی عطرها و رایحه ها و ... . اس ام اس ها . عکس ها  و ...

خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنی میشود عاملی برای یادآوری خاطرات.

راستی فیسبوک به طور کامل حذف شد .

خب باز هم شب دیر میخوابم . فردا(همین امروز) مثلن تصمیم داشتم برم کوهنوردی!! البته میروم ان شاء الله.

یک نوع دوگانگی در احساسات. این که الان اوضاع خوبه یا نه؟ این که اوضاع بد بود آیا درست شده یا نه؟ این که آیا اون تغییراتی که میخواستم پیدا کردم یا نه؟

الان خیلی وقته که خودم هم خسته شدم از بس گفتم که دیگه باید بزرگ شدم .

باید قبول کرد بزرگ شدن رو . مرد شدن رو . حداقل مسئولیت های خودمو به عهده بگیرم . حداقل خودمو کنترل کنم . کمی مستقل بشم . منطقی تر بشم . حساب شده تر و ... .

زندگی زیباست!