ما سال سوم راهنمایی میخواندیم در مدرسه ی راهنمایی شاهد. آن موقع در شهرستان ما نه مدرسه ی نمونه و نه سمپاد راهنمایی پسرانه نبود. پس مدرسه ی شاهد به نوعی جزو بهترین مدرسه های شهر محسوب میشد. میخوندیم  و خداییش خوب هم میخوندیم!

سال سوم داشتیم آماده میشدیم برای امتحان دبیرستان نمونه شهرمون و سمپاد شهر بناب(شهری که حدود 40 کیلومتر با ما فاصله داره) . تا این که ایام امتحانات خرداد شده بود که خبر دادند که قرار است برای شهر ما هم مدرسه ی سمپاد بیاورند .

این جا را بگویم که این کار به نظر خیلی ها یک کار تبلیغاتی بود از طرف یکی از نمایندگان محترم شهرمان در مجلس. چون در شهر ما معمولا چنین کارهایی در آخرین روزهای کاری آقایان و اندکی قبل از انتخابات اتفاق میافتد!!! خلاصه هر چی بود برای شهر ما یک مدرسه سمپاد رسید.

خلاصه رفتیم ثبت ناممان را از مرکز سمپاد بناب پس گرفتیم و در مرکز شهر خودمان ثبت نام کردیم. امتحانات مرحله اول و دوم را هم دادیم .

ولی راستش را بخواهید از همان موقع بعضی چیزها مرا و شاید بعضی های دیگر را آزار میداد . این یک پدیده تازه برای شهرمان بود و من هنوز هم مدرسه مان رو "دبیرستان شهید بهشتی شلیلوند" خطاب میکردم .

یک حساب سر انگشتی آماری میگفت که آن سالی که ما ثبت نام کردیم از هر 3 نفر یک نفر وارد مدرسه میشدند . پس معلوم بود که از سطح علمی خبری نیست. این را خیلی ها هم میدانستند همان اول کار . ولی به روی خودشان نیاوردند. تا این که آن قدر بعضی ها باد شدند که فکر کردند واقعا خبری است.در کلاسهایی که مثلا افراد از بیرون فکر میکردند همه "استعداد درخشان" هستند ، اختلاف سطح غوغا میکرد . کسی هم گناهی نداشت . خیلی از دانش آموزانی که اگر در مدارس دیگر میبودند شاگرد اول کلاس میشدند اینجا سرافکنده میشدند . و در مقابل خیلی از دوستان "با استعداد" به خاطر یک امتحان "تستی و نیمه تشریحی" از طرف جامعه سرافکنده تر میشدند و کاری که میکردند فاصله گرفتن از دوستان "سمپاد" یشان بود.

خیلی ها که از درون این مدارس خبر نداشتند فکر میکردند که آن جا چه خبر است . استفاده از لفظ "تیزهوشان" از طرف بعضی بچه های مدرسه و بعضی بیرون از مدرسه ای ها هم یه آزار دیگه بود . همه این آزارها مرا از "سمپاد" دلگیر میکرد. و خیلی چیزهای دیگر . غرور بیجای بعضی از دوستان مدرسه . بعضی دبیران  و ... . همه ی اینها دست به دست هم دادند که امروز ِ روزی من به سمپادی بودنم افتخار خاصی نکنم . چون ما از سمپادی بودن چیز خاصی عایدمان نشد . شاید ما "نسل سوخته" ی این مدرسه در شهرمان شدیم .

البته در این بین حیفه که آدم خوبی ها رو هم نگه . خوبی هایی مثه یک مدیر خوب. "بعضی" معاونین خوب . "بعضی" دبیران و "بعضی تر" دوستان .

ولی به نظرم مشکل اصلی در حال حاضر در مدرسه ی(سابق) ما ، برمیگرده به بچه ها .

به بچه هایی که فکر میکنن فقط این که سمپاد(به قول خودشون "تیزهوشان" ) قبول شدند ، شاخ غول شکسته اند . یکی باید به این یچه ها بفهماند که نه عزیزان خبری نیست. باید تلاش کنید . حالا که مثلن این مدرسه قبول شدید به جای "روشن فکر بازی" و "ادا در آوردن" ، زحمت بکشید . به جای ایراد گرفتن از زمین و آسمان باید سختی بکشید . باید تلاش کنید. این قدر اعصاب امثال بنده رو خراب نکنید با این کارهای .... .

دست بر دارید از این غرور بادکنکی . از این کارهای زشت . فردا روزی شما اگه کمی وجدان داشته باشید باید پاسخگو باشید . همین مردمی که شما را امروز "باهوش" صدا میکنند خوب بلدند بر زمین سختتان بزنند . بروید و خجالت بکشید که امسال رتبه های خوب کنکور را مدارس نمونه و شاهد آوردند .(هر دوی اون آدم ها ، دوستم هستند و خیلی دوستشان میدارم . چون جرات و عرضه داشتند) . برید خجالت بکشید با این نتایج المپیاد (مرحله اول) و مسابقات . تقصیر فقط و فقط از خودتان و از غرورتان است . این قدر بقیه را اذیت نکنید .باور کنین چوب این کارهایتان را خواهید خورد. چنان که ما خوردیم .