کلاسای شهرستان تموم شد . خدارو شکر . البته اونی نشد که من دلم میخواست ولی تجربه ی خوبی بود .
اگه خدا بخواد امسال میخوام کلاسای منظمی داشته باشم تو تهران . برای این ترم کلی کار دارم .
تصمیمم این شد که "منزوی" بشم . یه نوع از خلق بریدن . البته نه از همه ی خلق ها . از جمع ها . از شلوغی ها . از آب های گل آلود و ... .
چند روز دیگه نتایج نهایی کنکور هم میاد . الان بچه ها چقدر استرس دارن. پارسال هم استرس نداشتیم . یادمه روزی که نتایج اومد صبح با اتوبوس میرفتم مرکز استان . که لپ تاپمو پس بدم. تو اتوبوس بهم زنگ زدند و گفتن که نتایج اومده . من هم با گوشی نگاه کردم و گفتم که بله قبول شدم !!!!
الان صدای اذان صبح هم اومد .
الانه که بابام پاشه . باید وانمود کنم که تازه از خواب پا میشم!!!
چندروزه کلی تو شهر پیاده گشتم . شهر کوچیک خاصیتش همینه . مثه همیشه دارم از شهر وداع میکنم ولی این بار قوی تر از قبل . این بار منطقی تر . این بار با توکل بیشتر و ...
دم امام رضا گرم که هروقت دلمون براش تنگ شد طلبید . خیلی وقتا هم طلبیده ولی مشکل از ما بوده که دلمون گشاد بوده اون موقع ها .
صبح به خیر زندگی!!