صبح رفتم سنگک و ماست گرفتم. بعدش ظهر گفتیم یه سر بریم باغ. تو مسیر باغ هم از جمعهبازار گوشت تازه خریدیم و رفتیم و با بخاری هیزمی کاستومایزد! یه کباب درست کردیم! بابام داده بود کنار بخاری یه دریچه درست کرده بودن که باز بشه و بشه سیخهای کباب رو گذاشت رو آتیش بخاری!
یه کمی رفتم کنار روخونه. یه مقدار آروم گرفتم. عصر هم یه کمی نفت و گازوئیل برداشتم و گیاههای هرزی که روی سیبزمینیها و گوجهفرنگیها رشد کرده بودند و الان خشک شده بودند رو آتیش زدم. عصری آتیش خفنی درست شده بود. از اینا که با باد شروع به حرکت میکنه و پشت سرش سیاه میشه. بعضی وقتا آدم دلش میخواد یه چیزی رو خراب کنه! آتیش بزنه!
I want to destroy something beautiful!
خلاصه که توییتر هم نیست. بیشتر پست میذاریم.
برگشتیم خونه. باز رفتم سنگک بگیرم. داشتم با خودم فکر میکردم هرچی مد و تیپ ضایع که ما یه موقع داشتیم بعدن مد شد. فقط منتظرم ببینم شلوار پارچهای و گشاد با کفش اسپورت کی قراره مد بشه! آی ببینم اون روز رو. (آخه همینجوری رفته بودم بیرون.) شاید شروع کنم به مد کردنش.
:)
حالم هم به کمک خدا خوب میشه.