امروز صبح ۹ یک امتحان داشتم و ساعت ۱۳:۳۰ هم امتحان دیگه. بعد امتحان گفتم چیکار کنم؟ فردا هم امتحان دارم. رفتم کتاب این درس فردا رو از مرکز معارف گرفتم. از دیروز می‌گفتم کاش می‌تونستم منم برم به این مراسم تشییع پیکر ۲۷۰ شهید که ۱۷۵ نفرشون همون شهدای غواصی بودن که در مورد نحوه‌ی شهادت مظلومانه‌شون ... .

ظهر گفتم اگه کسی تو دانشکده پیدا کنم که پایه باشه میرم باهاش. به هر کی گفتم نیومد. خودم هم دیگه دیدم خواب و خستگی غلبه کرده برگشتم خوابگاه و دراز کشیدم روی تخت. (البته این وسط به یکی دو نفر هم زنگ زدم ولی خب جوابی نگرفتم)

داشت خوابم می‌گرفت که یکی از دوستان گویا توییتمو دیده بود و زنگ زد که پاشو بریم. ساعت از ۱۶ هم گذاشته بود. پاشدم. از خونه کمی برام آلوچه گذاشته بودن اونارو هم برداشتم که تو راه بخوریم. 

رفتیم و رسیدیم و جمعیت بسیار و مظلومیت و اشک و ... .

خدایا اگه یه روز قرار شد با این آدما چشم‌تو‌چشم بشیم کاش سرافکنده نباشیم. 

امروز آدم مظلومیت شهدا رو از نزدیک می‌دید وقتی یه عده از همین مراسم تشییع پیکر هم برای منافع حذبی و ... سوء‌استفاده می‌کردن. یه عده که انگار دوست نداشتن بین جمعیت بعضی طیف آدم‌هارو ببین.

ذهنم درگیره که الان اون شهدا دارن چی فکر می‌کنن؟ چیکار می‌کنن؟ واقعن عند ربهم یرزقون؟ بعد اینا ۱۷۵ نفری بودن که تازه پیدا شدن، خدا می‌دونه چه تعداد شهید دیگه، مظلومانه کشته شدن و هنوز خبری ازشون نیست؟ ممکنه هیچ‌وقت دیگه هم ازشون خبری نشه؟ یا نه مثلن قراره ۲۰۰ سال دیگه بیان و یه عده رو از خواب بیدار کنن؟!

نمی‌دونم.